دوباره مجید گریه کرده بود و آب دماغش را بالا میکشید. امید از راه رسید و گفت: باز چی شده بچه؟ کسی اذیتت کرده؟ مجید گفت: نه، کسی اذیتم نکرده. فقط دلم گرفته! امید نگاهی به من کرد و گفت: داداش نیما، هر کی دلش میگیره، باید چه کارش کنن؟ من گفتم: نمیدونم، فقط میدونم که هر وقت توی خونه لولههای فاضلاب کف حمام یا آشپزخونه میگیرن، بابام با یک لوله باز کن پمپی پلاستیکی راه آب رو باز میکنه! سینا که از خنده غش کرده بود، گفت: هی پسر، این چه ربطی به حرف امید داره؟
داستان طنز تازه واردها 2
- نویسنده: بنفشه رسولیان بروجنیناشر: مبتکران، میچکازبان اصلی: ادبیات فارسینوع جلد: شومیزقطع: رقعیتاریخ انتشار: 1401112 صفحهنوبت چاپ: 1



























































