غییر وقتی شروع می‌شود که رنج خود را با آگاهی کامل حس می‌کنیم.| مالو نابغۀ مسائل مالی است که به بانکوک رفته تا به شرکتی در حل مشکلاتش کمک کند. چند هفته بعد از رسیدن به بانکوک متوجه می‌شود تنها چند ماه از زندگی‌اش باقی مانده است. او که امیدش را از دست داده، خیال دارد به زندگی خود پایان دهد، اما پیرزنی در آخرین لحظه مانع می‌شود. پیرزن از مالو می‌خواد سی روز از زندگی‌اش را در معامله‌ای به او واگذار کند و مسیری را با او پیش بگیرد که شاید به سلامتش و از آن مهم‌تر، دستیابی به حقیقت منتهی شود. از متن کتاب «چشم بست و سکوت حکمفرما شد. ناگهان متوجه حقیقت زندگی‌اش شد. تصور می‌کرد مغزش روی دیوارهای دفتر ترکیده و ترس او را فراگرفته است. آیا عذاب می‌کشد؟ دیگر امیدی نیست؟ زیاد زنده نخواهد بود و بعد… چقدر از عمرش باقی است؟ دوباره صحبت‌های دکتر در سرش پیچید: "نمی‌توانیم کاری برایش بکنیم… حداکثر چند هفته زنده است."»