کتاب پیش رو از زبان دختری به نام «ژولئیت» روایت می شود. نوجوانی که سال ها آرام بوده، اما ناگهان به گردبادی تبدیل شده که مدام داد و فریاد می کند. مادرش او را پیش روانشناسی به نام خانم «لروی» می برد. ژولئیت میان کشمکش های مادر و مادربزرگش و همچنین مشاجره های میان او و مادرش گیر افتاده است و در جستجوی راهی است تا از سختگیری های مادرش دور باشد. از همین رو نزد مادر بزرگش می ماند. پدر و مادرش بخاطر وجود زنی به نام «مارتا» از یکدیگر جدا می شوند. ژولئیت نسل سوم خانواده، در تلاش برای رهایی و آزادی است، اما با وجود مشاجره های فراوان میان اعضای خانواده، هیچ کدام از آنها نمی توانند نظر او را راجع به زندگی و خانواده اش تغییر  بدهند…