کتاب «دالان بهشت» نوشته «نازی صفوی» ازجمله محبوب‌ترین و پرفروش‌ترین رمان‌های ایرانی به شمار می‌رود. نازی صفوی؛ نویسنده این کتاب توانسته با استفاده از موضوعی تکراری و کلیشه‌ای داستانی جذاب و پرطرفدار به رشته تحریر درآورد.
نازی صفوی در مورد چگونگی نگارش این کتاب این‌گونه می‌گوید: من هیچ قصدی برای نویسنده شدن نداشتم، اما به اصرار یکی از دوستان دست به قلم شده و نوشتن این کتاب را آغاز نمودم. قابل ذکر است که کتاب دالان بهشت در کشور آمریکا ترجمه شده است.
قسمتی از کتاب صوتی دالان بهشت:
لحظه‌هایی در زندگی هست که توی ذهن آدم حک می‌شود. مثل یک عکس و تصویر همیشه توی ذهن، دست نخورده و ثابت می‌ماند و آدم به گذشته که برمی‌گردد، درست به روشنی روز اول جلوی چشمش نقش می‌بندد. خاطرات روزهای اول من و محمد چنان روشن توی ذهن من حک شد که سال‌ها بعد هم تازگی روز اول را داشت. بعدها یاد آن روزها و لحظه‌ها که می‌افتادم گرمای دست‌های با محبت، زلالی نگاهش، آهنگ مردانه و مهربان صدایش و عطر تنش چنان توی وجودم می‌پیچد که احساس می‌کردم رویم را که برگردانم باز در کنارم است.
«خدایا چقدر نفهم‌ و کودن‌ بودم‌ که‌ درک‌ نمی‌کردم‌. حس‌ حسادت‌ زنانه‌ کجا و غیرت‌ و تعصب‌ مردانه‌ کجا! حتی‌ مهلت‌ نشد چشم‌هایش‌ را ببینم‌، سیلی‌اش‌ چنان‌ سخت‌ و محکم‌ و آنی‌، مثل‌ برق توی‌ صورتم‌ خورد که‌ هیچ‌چیز ندیدم‌.»
برخی از جملات کوتاه این کتاب که ارزش چندین بار خواندن را دارند که به شرح زیر هستند:
صرف خواستن چیزی بدون دانستن چرای آن، آدم را گمراه می‌کند.
این‌که آدم بداند یک نفر به او فکر می‌کند، یک نفر دوستش دارد، انگار وجود آدم را برای خودش هم عزیز و دوست‌داشتنی می‌کند.
محک عشق همان دوام و بقای آن در تماس با تمام هستی و جریان زندگی است.
خصلت آدمیزاد این است که به دنبال آنچه ندارد می‌دود و آنچه دارد اصلا نمی‌بیند و به داشتنش مثل یک حق طبیعی عادت می‌کند.
رمان دالان عشق روایتگر زندگی دختر جوانی است که در سن 17 سالگی با پسر همسایه به اصرار خانواده ازدواج‌کرده و در ادامه داستان به دلیل خامی و افراط ‌و تفریط‌گری‌های بی‌جا و بی‌مورد مهناز؛ شخصیت اصلی داستان، زندگی‌شان با چالش روبرو شده و درنهایت به طلاق منجر می‌گردد. پس از طلاق، مهناز به خارج مهاجرت کرده و پس از 8 سال به ایران برمی‌گردد و داستان این کتاب با رویارویی مجدد مهناز و محمد که همچنان عاشق هم هستند ادامه می‌یابد... .
در این داستان همه‌چیز علیه مهناز، شخصیت اصلی داستان است، زیرا برخلاف محمد که شخصیتی تحصیل کرده و مورد تایید همگان است، همچنان در دوران درس و مدرسه خود گیر کرده است.
متن زیر در جلد پشتی کتاب چاپ شده است:
«این منم، خوشبخت‌ترین زن دنیا که در تاریک و روشن جاده‌ای که به آسمان وصل می‌شود، درحالی‌که احساس می‌کنم خود بهشت را در کنار دارم، همراه نیمه‌ی دیگر وجودم به دالان بهشت می‌روم ... ».