از دور با پالتوی سفیدش مثل برهای بود كه با چشمِ گرگهای گرسنهای دوره شده باشد. به راحتی میتوانستم آنهایی را كه مترصد بهترین فرصت شكار بودند تشخیص بدهم... خیلیها بودند... مثل همیشه... و او تنها بود... مثل همیشه و شجاعانه میجنگید و مغلوب نمیشد، مثل همیشه. آن خوشحالی كاذب كه بین این همه، من سر میزش مینشینم دوباره برایم تكرار شد. میدانستم از وقتی مینشینم حداقل تا پنج دقیقه كنجكاوانه زیر نظر هستم... نشستم. لبخند زد. قدرتش را در همان ابتدا فقط به هزینهی یك لبخند به رخ كشید و یادآور شد كه هرگز صاحبش نیستی حتی اگر سر میزش بنشینی... حتی اگر در آغوشت باشد... و حتی اگر بگوید متعلق به توست.
چند برگ از این کتاب را اینجا در گوگل بوکز بخوانید.
با کلیک کردن روی این قسمت، سری هم به صفحه فیسبوک این کتاب بزنید.
SKU: 9782366120219
13,90€Price