سقراط فیلسوفی بود که در خیابانهای آتن راه میرفت و مردم را به شناختن خودشان فرامیخواند. او هرکسی را که سر راهش میدید، صدا میزد و میگفت: «سلام بر تو، ای خوبترینِ آدمها و ای شهروند آتن، باشکوهترین شهر جهان! تو نگران سرافرازی و شهرت و اعتبارت هستی، نگران خوشی و ثروتت. اما به جستوجو کردن حقیقت هم فکر میکنی؟ به داناتر شدن خود؟ کوتاه بگویم، به درست فکر کردن هم میاندیشی؟ به فلسفه ورزیدن؟» اما مشکل اینجا بود که همه مثل سقراط عاشق دانستن نبودند. بنابراین از پرسشهای بیوقفهی او خشمگین میشدند. با این شرایط، به نظر شما، میشود از سقراط شکایت کرد؟ میشود برایش دادگاه تشکیل داد؟ اگر یک فیلسوف را به مرگ محکوم کنند، چه میشود؟ «مرگ سقراط» اصلاً فایدهای هم دارد؟ داستان «مرگ سقراط»، که یکی از کتابهای مجموعهی «افلاطونهای کوچک» است، با یک پرسش آغاز میشود: داناترین آدم یونان چهکسی است؟ پاسخ روشن است: سقراط. اما سقراط میگوید که فقط یک چیز میداند، اینکه چیزی نمیداندن. و این مبدأ فلسفهی اوست. مبنای اندیشهی سقراط، فیلسوف یونانی دوران باستان، پرسشگری و شک دربارهی هر چیز بدیهی است تا از این طریق به مرحلهی بالاتری از شناخت برسد. شک سقراطی را قابلهی حقیقت میدانند. این کتاب جایزهی «برگبوهای سبز» را از آن خود کرده است.
افلاطون های کوچک: مرگ سقراط
- نویسنده: ژان پل منژنمترجم: سارا محمدی اردهالیناشر: نشرچشمه، کتاب چزبان اصلی: ادبیات فرانسوینوع جلد: شومیزقطع: رقعیتاریخ انتشار: 140167 صفحهنوبت چاپ: 3عنوان اصلی: Death of socrates,




























































