شهر هودلدورف هوای بسیار سردی دارد. در این شهر بزرگترین کارخانهی واکس قرار دارد. کارخانهای که مدیر آن خانم فِربِر است، زنی مرموز و بدجنس. در این کارخانه اتفاقهایی میافتد که هیچکس از آن خبر ندارد. اوتو همراه مادرش به این شهر سرد و مرموز هودلدورف میآید. دور شهر را درختانی کهنسال محاصره کرده است، اتو احساس میکند موجوداتی نامرئی از بین درختان به او چشم دوختهاند. اتو حس خوبی نسبت به این شهر ندارد، شاید حق با او باشد. در این شهر مرموز اتو مادرش را گم میکند و... این غریبه برای کمک کردن به اوتو در پیدا کردن مادرش مشکوک بود، اما اوتو خسته و ناامید بود و داشت از سرما یخ میزد. مدت طولانی بود که به دنبال مادرش میگشت و هنوز هیچ نشانی پیدا نکرده بود. پس تصمیمش را گرفت. دستش را دراز کرد، با کمک دخترک از زمین بلند شد و زیر لب گفت: «باشد.» به او اعتماد کرد، شاید چون خیلی خسته بود یا شاید چون فقط به صورت رنگپریدهی دخترک نگاه کرد؛ در واقع، اصلاً متوجه نشد دستی که در دست گرفته، لکهی سیاهی دارد…
اوتو تاترکت و جنگل گمشدگان
- نویسنده: ماتیلدا وودزمترجم: حمیرا واقفناشر: برکهزبان اصلی: ادبیات انگلیسینوع جلد: شومیزقطع: رقعیتاریخ انتشار: 1403192 صفحهنوبت چاپ: 1عنوان اصلی: Otto Tattercoat and the Forest of Lost Things




























































