تنها پیراهن خوبی که داشتم سیاه بود و موقع اطو کردن سر آستینم سوخته بود تمام راه در فکر این بودم که چطور سر آستینم را مخفی کنم. در خانه را پیدا نمیکردم راننده تاکسی گفت با کی کارداری خانم شاید من بشناسم. گفتم آقای … گفت من چند سال راننده اش بودم. رسیدیم. با مستخدم خانه احوالپرسی کرد و جلوتر از من واردخانه شد. کارگر با او صمیمی تر بود.
با تشنگی پیر می شویم
- نویسنده: کبری سعیدی (شهرزاد)ناشر: انتشارات آدهزبان اصلی: ادبیات فارسینوع جلد: شومیزقطع: رقعیتاریخ انتشار: 1402311 صفحهنوبت چاپ: 1






























































