جرمی کوچولو از آن دست بچههای خیلی خیلی محتاط است. او همیشه نگران است و میترسد. نگران چی؟ خوب معلوم است همهچیز. جرمی میترسد که مبادا موز لکهدار بخورد و سر تا پایش پر از لک بشود! او میترسد مبادا موقع راه رفتن بند کفشش باز شود. وااای اگر بند کفشهایش باز شود، چهکار کند؟ اما چیزی که جرمی بیش از هر چیزی نگراناش است، هیچکدام از اینها نیستند. «جرمی نگران باد بود»! آن هم خیلی خیلی خیلی! تا اینکه یک روز با مگی آشنا شد؛ دختری که نه از موز لکهدار میترسید، نه از زیپ لباسها و نه حتی بند کفشش! البته که هیچکدام از اینها خوب نیستند و جرمی باید حسابی به دوستاش کمک کند. چون این چیزها خیلی خیلی خطرناکاند! اما هیچچیزی مگی را نگران نمیکرد، حتی باد. برای همین یک روز که باد تندی میوزید، مگی دوید توی حیاط. ای وااای… نکند باد مگی را ببرد. جرمی باید مگی را نجات بدهد! اما اگر باد جرمی را بردارد و با خودش ببرد، او را توی دریای پر از کوسه بیندازد و بعد، جرمی گیر دزدان دریایی بیفتد، آنوقت چه؟!
جرمی نگران باد بود
- نویسنده: پاملا بوچارتمترجم: محمد آراناشر: واله، نارنگیزبان اصلی: ادبیات انگلیسینوع جلد: شومیزقطع: خشتی بزرگتاریخ انتشار: 140032 صفحهنوبت چاپ: 1عنوان اصلی: Jeremy Worried About the Wind




























































