صبح آمده ای دفتر روزنامه دیده ای روی درش قفل زده اند یعنی پلمب یعنی بیکاری نمی دانستی فکر نمی کردی مسئله می تواند این قدر جدی باشد که بریزند دفتر روزنامه را هم پلمب کنند. متعجب-غمگین-ناامید بر می گردی مدتی گیج و سرگردان خیابان ها را پیاده گز می کنی. بعد ماشین می گیری برای خانه ی سردبیر و تا برسی هم چندبار شماره اش را می گیری؛ اما تنها صدایی که می شنوی صدایی است که می گوید: شخص مورد نظر در دسترس نمی باشد! می رسی پیاده می شوی زنگ خانه اش را می زنی چندبار پشت هم کسی جواب نمی دهد هیچ سکوتِ سکوت.....
روایت های بی راوی
- نویسنده: رضا کاظمیناشر: شالگردنزبان اصلی: ادبیات فارسینوع جلد: شومیزقطع: رقعیتاریخ انتشار: 1403146 صفحهنوبت چاپ: 2






























































