نِلی مارچ، جیل بِنفورد و پدربزرگ جیل، مزرعه ای را اجاره کردند تا سبزیجات مورد نیاز خود را تأمین کنند. آنها تعدادی مرغ و خروس نیز در آنجا نگه می داشتند که روباهی گاه و بی گاه به آنها حمله می کرد... مدتی بعد با جوانی به نام هِنری آشنا شدند و پدربزرگ از او خواست که نگهبان مزرعه باشد و دستمزدی دریافت کند. خیلی زود هنری از نلی خواستگاری کرد. نلی پذیرفت، اما جیل مخالفت کرد. جیل معتقد بود که هنری قصد تصرف مزرعه را دارد. یک شب هنری به کمین روباه نشست و ساعتی بعد با شلیک یک گلوله روباه را کشت. همان شب نلی خواب دید که جیل مرده و حس کرد مسبب مرگ او، هنری است. نلی سرآسیمه از خواب پرید و جیل را دید که کنار تخت خواب او نشسته است. نلی پس از گفت وگویی طولانی به جیل قول داد تا با هنری ازدواج نکند. نلی نزد هنری رفت تا با او صحبت کند. هنری از ارادت قلبی خود به او سخن گفت و صلیب مقدسی را به او نشان داد....
روباه
- نویسنده: دیوید هربرت لارنسمترجم: کاوه میرعباسیناشر: افقزبان اصلی: ادبیات انگلیسینوع جلد: شومیزقطع: پالتوییتاریخ انتشار: 1402112 صفحهنوبت چاپ: 1