عصر، دختر به مزرعه آمد و برای پدر و برادرش چای آورد. شاخهی خشک درخت را دید که کت پوشیده و روسری سر کرده و یک جفت کفش جلوی پایش است؛ پرسید: چرا تن این شاخه، کت کردهاید و روسری سرش کردهاید و جلوی پایش کفش گذاشتهاید؟...
شاخهای که همه چیز را دید
نویسنده: فاطمه سرمشقی
کتاب مصور | کودک و نوجوان
چاپ اول: 1390
24 صفحه






























































