کیومرث بالای کوه، بر سنگی نشسته بود. پوست پلنگی را به تن کشیده بود. دور و برش خلوتتر از روزهای پیش بود. تنها بود، مانند روزهای نخست. به پلنگینهای که تنش را پوشانده بود، نگاهی انداخت. یادش از روز نخست آمد. لخت و عور در میانهی بیابان بود. از چهارسو تا چشم کار میکرد، بیابان بود و بیابان. تمام جهان بیابان بود. نه جهان را میشناخت، نه خودش را… با خود فکر کرد: «حالا سیامک چه میکند؟» سیامک عزیزترین کسِ او بود، سیامک پسرش بود. سیامک با سپاهی بزرگ از آدمیان و جانوران به جنگ اهریمن رفته بود تا روشنایی را در جهان بگستراند.
شاهی در پوست پلنگ (نوبت شاهنامه خوانی)
- نویسنده: علی اصغر سیدآبادیناشر: شهر قلمزبان اصلی: ادبیات فارسینوع جلد: شومیزقطع: وزیریتاریخ انتشار: 140256 صفحهنوبت چاپ: 1






























































