هر مگس از هر تیره که بود، طرز حرف زدن خاص خودش را داشت. یعنی هر کس با یک لحن بخصوص حرف میزد. گاهی وقتی همه مگسها دور هم مینشستند و میخواستند یک آواز دسته جمعی بخوانند آنقدر این صداها ناخوش و ناهمگون میشد که سر و ته آوازشان بهم میآمد و آخر سر هم اختلاف بینشان میافتاد که فلانی از فلان دسته کار را خراب کرد. در این میان تنها یک نفر بود که نه صدایی داشت دلنواز و نه دستی در رقص و نه تنی در طنازی، صم و بکم با صورت پرچین و عبوس به گوشهای مینشست و جز نگاه ساکت در وجنات این و آن کار دیگری نداشت. این شخص همین گورمگس بود...
شرح مگس
نویسنده: سعید کارآفرین
ناشر: نشر گردون
داستان بلند
چاپ اول: 1390
93 صفحه