پسربچهٔ سیاه و ورچروکیده روی پل بالا و پایین میپرد و میخندد و برای من دست تکان میدهد. روی همان پلی که میگویند پدربزرگ من آن را ساخته و پدرم که در آن موقع کودکی مثل همین پسربچهٔ سیاه و ورچروکیده بود، روی پل به او کمک میکرد و خودم موقعی که کودکی مثل این سیاه و ورچروکیده بودم روی آن بازی میکردم و حالا او دارد ادای بچگی مرا درمی آورد.
صخره، من و تنهایی
نویسنده: احمد لاجوردی
ناشر: نشر افراز
داستان کوتاه
چاپ اول: 1386
160 صفحه






























































