خیلی یواش در را باز کردیم و از پلهها رفتیم بالا. خبری از وانت نبود. کنار محل زندانیشدن سنجابها، اتاقکی قدیمی بود که به نظر متروکه میآمد. پلههایی هم که به زندان سنجابها میرسید پر از پیچک و گیاه بود و راهپله را از دید مخفی میکرد. چون ممکن بود مَرده هنوز توی اتاقک باشد، شروع کردیم به سینهخیزرفتن از بین گیاهها و حسابی از اتاقک دور شدیم. بعد، از جایمان بلند شدیم و نفس راحتی کشیدیم. حالا دقیقاً توی قلب جنگل بودیم، شاید هم معدهاش، شاید هم رودهاش... هرچی بود دورتادورمان تا چشم کار میکرد درخت بود. خاک دستها و لباسم را تکاندم و گفتم: «خب، حالا باید خیلی سریع یه تخم ایگوانا پیدا کنیم.»
عملیات ایگوانا 2: راز بزمجه
- نویسنده: زهرا شاهیناشر: هوپازبان اصلی: ادبیات فارسینوع جلد: شومیزقطع: رقعیتاریخ انتشار: 1402136 صفحهنوبت چاپ: 1



























































