در سرما به ساختمان رسیدم. آسانسور مثل همیشه خراب بود. جلوی آپارتمان من یک بشقاب غذا بود. نمیدانم چه کسی غذا آورده بود؛ ماکارونی بود و کمی سالاد و یک بطری آب معدنی. گفتم شاید دختر ساکن آپارتمان روبروی آپارتمان من آورده که در ذهنم دختر چشمعسلی و گاهی دختر با گیسوان بلوطی صداش میکردم یا زن پیری که در طبقهی بیست و دوم زندگی میکرد. دکتر زنان بود. من برای اولین بار آباژور را در آپارتمان او دیدم. کمکم داشت حافظهاش را از دست میداد اما من را هنوز به یاد داشت. گاهی مرا به آپارتمانش میبرد، فشارخون و نبض مرا میگرفت و به من شکلاتهای کهنه از زمان جنگ جهانی دوم میداد. من هم به احترام و لطفش شکلات را میگرفتم، وقتی به آپارتمانم میآمدم به کوچه پرتاب میکردم، میگفتم چه خوب است آپارتمان آدم به کوچه پنجره داشته باشد.
مجموعه داستان های احمدرضا احمدی
- نویسنده: احمدرضا احمدیناشر: جیحون، چتر فیروزهزبان اصلی: ادبیات فارسینوع جلد: شومیزقطع: رقعیتاریخ انتشار: 1401220 صفحهنوبت چاپ: 1






























































