می دانم که کمی عجیب به نظر می رسد، اما مدتی است که جز سفر در زمان از طریق سیاهچاله کاری انجام نمی دهم. خب، نه فقط من، برادرانم، پدرم و چند همسایه مرا همراهی می کنند. این بار ما در امپراتوری روم ظاهر شده ایم که زمان بسیار جالب و هیجان انگیزی است و همچنین با دوستان جدید زیادی آشنا شده ایم. من حتی یک گلادیاتور شده ام و با شیر جنگیده ام. اگرچه در واقعیت چیزی که من واقعا می خواهم این است که به خانه و نزد خانواده ام بروم. همه چیز، مثل همیشه، از یک روز معمولی شروع شد.ما برای خرید چند دوچرخه به هایپر محله من رفته بودیم. پدرم، دو برادرم و همسایه ام ماری کارمن با دخترش ماریا. دوچرخه ای زیبا، قرمز، براق خریدیم. وسط پارکینگ، سوار بر دوچرخههایمان، آماده رکاب زدن بودیم که ناگهان این اتفاق افتاد: صدایی در آسمان، درخشش سفید فوقالعادهای، صاعقهای که اتفاق افتاد و ناگهان... در بلک راک بودیم. در قلب غرب وحشی.
مسافران زمان 3: در امپراتوری روم
- نویسنده: روبرتو سانتیاگومترجم: آزاده رادکیان پورناشر: هوپازبان اصلی: ادبیات اسپانیایینوع جلد: شومیزقطع: رقعیتاریخ انتشار: 1402256 صفحهنوبت چاپ: 3عنوان اصلی: La aventura de los balbuena en el lejano oeste





























































