کتاب «معلم من یک هیولا است!» از نگاه کودک کتاب، داستان را روایت می‌کند. بابی معلم‌اش را دوست ندارد و او را ترسناک می‌بیند. اگر تصویرهای کتاب هم همین را به خواننده نشان دهد پس باید باور کنیم که بزرگ‌ترین مشکل بابی در مدرسه خانم کربی است. بابی او را چندین برابر خودش می‌بیند با موهایی فر که بیشتر شبیه یال اسب است در تصویر، صورتی سبز، با چشم‌هایی ترسناک و دهانی بزرگ با دندان‌هایی تیز و سوراخ‌های بینی‌اش نیم صورت‌اش را پوشانده. خانم کربی پا به زمین می‌کوبد و می‌غرد. با این توصیف‌ها بابی باید هم از او بترسد! اما یک روز تعطیل چیز وحشتناکی بابی را غافل‌گیر می‌کند. او در پارک خانم کربی را می‌بیند و آن دو با هم حرف می‌زنند. کم کم اتفاق شگفت‌انگیزی در کتاب می‌افتد، چهرهٔ خانم کربی در تصویرها تغییر می‌کند و می‌بینیم که خانم کربی یک زن معمولی و حتی زیباست! دوستی میان آن‌ها همهٔ ترس‌های بابی را از بین می‌برد.