در یکی از اطاقها بسته بود. آن را باز کرد و بی آنکه تو برود گردن کشید و داخلش را دید. در را بست و به آن یکی رفت. چشمش به تشک و متکای دونفرهای که روی زمین پهن بود افتاد. گودی به جا مانده از دو نفری که تویش خوابیده بودند هنوز دست نخورده مانده بود. مینا نزدیک در اتاق آمد و گفت: "باید ببخشین که یه کم به هم ریخته است. میخواستم روتشکیها رو بشورم که..."
من مجردم، خانوم
نویسنده: مرتضی کربلایی لو
ناشر: انتشارات ققنوس
داستان کوتاه | من مجردم، خانوم
چاپ اول: 1381
95 صفحه






























































