در روزگاران قدیم زن و مرد فقیری زندگی میکردند که یک پسر و یک دختر داشتند. یک سال نزدیک عید، پیرزن همسایه به خانه آنها آمد و به بچهها گفت: "نوه من مریض است، دلش میخواهد پرنده آبیرنگی داشته باشد. اگر پرنده آبی را ببیند، حتما حالش خوب میشود". بچهها گفتند: "ولی ما که پرنده آبی نداریم!" پیرزن گفت: "شما بچههای خوبی هستید اگر بروید و بگردید حتما پرنده آبی را پیدا میکنید". بچهها گفتند: "ما حاضریم بگردیم. ولی نمیدانیم کجا دنبال پرنده آبی برویم". پیرزن گفت: "من کلاه سحرآمیزی دارم که اگر آن را روی سرتان بگذارید، او شما را راهنمایی میکند". سپس کلاهی را به پسربچه داد. به محض این که پسربچه کلاه را روی سرش گذاشت، کلاه برقی زد و همهجا را روشن کرد. از داخل نورهایی که از کلاه به اطراف پخش میشد، یک زن سفیدپوش برای راهنمایی آنها بیرون آمد و از آن پس سفر پرماجرای آنها برای یافتن پرنده آبی آغاز شد که پس از حوادث بسیار سرانجام با موفقیت همراه بود.
پرنده ی آبی
- نویسنده: شاگا هیراتامترجم: بیژن نامجوناشر: قدیانیزبان اصلی: ادبیات ژاپنینوع جلد: شومیزقطع: خشتیتاریخ انتشار: 140112 صفحهنوبت چاپ: 6