روزی روزگاری موشی بود که در خانه‌ای بیرون از شهر زندگی می‌کرد. بعد موش چمدان‌هایش را بست و به سفر خیلی خیلی دوری رفت و دیگر هیچ‌وقت او را ندیدیم! این شد که چستر آن‌جا ساکن شد و خانه‌ی تازه‌اش را کمی تغییر داد! گربه کتاب «چستر!» با ماژیک‌اش نام نویسنده و تصویرگر کتاب را خط زده و نام خودش را نوشته. دعوای میان ملانی و چستر از داخل جلد آغاز می‌شود. ملانی آغاز می‌کند: «روزی روزگاری موشی بود…» و چستر موش را از قصه بیرون می‌اندازد: «موش چمدان‌های‌اش را بست و رفت…» و خودش در قصه ساکن می‌شود. ملانی هم با موش، سگی بزرگ به قصه می‌آورد. اما این چیزها چستر را نمی‌ترساند چون برای سگ می‌نویسد که گیاه‌خوار است و هر دو را به خانه‌ای بیرون شهر می‌فرستد و شروع می‌کند به تعریف از خودش! اما ملانی باران می‌فرستد و همه نوشته‌های چستر را می‌شوید و باز دعوای آن‌ها تا پایان کتاب ادامه می‌یابد.