چشمهام را که باز کردم دست ماریا را دیدم که دستمال سفید ساتن را چنگ زده بود و مثل تکهای ابر روی گلبوتهها حرکت میداد. داشت با دستمال سفیدش، گرد و غبارِ روی گلها را با دقت پاک میکرد. چشمهام را دوباره بستم...
کریسمس مبارک ماریا
نویسنده: پوریا فلاح
ناشر: نشر افراز
داستان کوتاه
چاپ اول: 1389
120 صفحه






























































