مختاباد پیر که از گله و دامسرا و کوچ بازمانده بود یک بار دیگر به تنهی بیجان یاعلیدار تکیه کرده در نی هفتبند خود میدمید و با نواختن آهنگ «گله را بردن» اندکی بر آلام و زخمهای کهنه دل و روحش مرهم مینهاد. «دختر عموجان گله را بردن، اون سگ چنگی، اون نر جنگی، اون کل زنگی، همه را بردن، های دختر عموجان گله را بردن... گله را بردن... گله...
کل پکل: من و کل در پی هم
نویسنده: مومن توپا ابراهیمی
ناشر: نشر افراز
داستان کوتاه
چاپ اول: 1386
168 صفحه






























































