من این آقا را خوب مي شناختم. او به همسرش بسيار علاقه مند بود؛ او روبان استانيسلاو مي زد؛ و هيچ مطالعه اي هم نمي کرد… دستگاه جهاز هاضمه اش خوب كار مي كرد… زندگي خوبي داشت… همه فكر مي كردند كه او هيچ دليلي براي مردن ندارد… اما افسوس! بالاخره مرگ گريبان او را گرفت… اين مرد بيچاره قرباني مشاهدات اش شد. در يك مورد؛ هنگامي كه وي از طريق سوراخ كليد داشت به چيزي نگاه مي كرد؛ كه ناگهان ضربه اي محكم از همان در به سرش خورد؛ بطوري كه ضربه مغزي گشت و بعد هم مرد. و اينجا، زير اين سنگ قبر؛ مردي خوابيده كه از بدو تولد از شعر و طنز تنفر مي جست… انگار كه براي ريشخند نمودن او؛ كل سنگ قبرش با اشعاري چند تزئين يافته بود… كسي مي آيد!
یک پرس و جو
- نویسنده: آنتوان چخوفمترجم: تیمور قادریناشر: مهتابزبان اصلی: ادبیات روسینوع جلد: شومیزقطع: رقعیتاریخ انتشار: 1401119 صفحهنوبت چاپ: 2






























































