در صبحی دلانگيز که خورشيد نور خود را لابهلاي درختان ميپاشيد و جنگل زيباتر از هميشه به نظر ميرسيد، درست وسط جنگل چيز سياهي به چشم ميخورد. پلنگي كه از آنجا ميگذشت فكر كرد «چيز سياه» يكي از خالهاي اوست كه افتاده، كلاغ فكر كرد تكهاي از شهاب سنگ است و سريع رفت تا به ديگران خبر بدهد، جغد فكر كرد تخم يك اژدهاست و ... به نظر شما «چيزسياه» چه ميتواند باشد؟
یک چیز سیاه
- نویسنده: رضا دالوندناشر: فاطمیزبان اصلی: ادبیات فارسینوع جلد: شومیزقطع: رحلیتاریخ انتشار: 140128 صفحهنوبت چاپ: 3




























































