
نتایج جستجو
487 results found with an empty search
- مترجم ادبیات داستانی و عضو برجسته جنگ ادبی اصفهان درگذشت؛ در سوگ احمد گلشیری
احمد گلشیری، مترجم ادبیات داستانی و برادر هوشنگ گلشیری درگذشت. از میان آثاری که احمد گلشیری ترجمه کرده، مجموعه چند جلدی «داستان و نقد داستان» نقش بسیارمهمی روی ادبیات ایران گذاشته است و ۱۲ سال از عمر این مترجم را به خود اختصاص داد، جلد اول این کتاب در سال ۱۳۶۸، جلد دوم در سال ۱۳۷۰، جلد سوم در سال ۱۳۷۶ و جلد چهارم در سال ۱۳۷۸ به چاپ رسیده است. احمد گلشیری، متولد سال ۱۳۱۵ مترجم ادبیات داستانی و برادر هوشنگ گلشیری بود که فعالیت ادبی خود را از جنگ اصفهان آغاز کرد. از میان آثاری که احمد گلشیری ترجمه کرده، مجموعه چند جلدی «داستان و نقد داستان» نقش بسیارمهمی روی ادبیات ایران گذاشته است و ۱۲ سال از عمر این مترجم را به خود اختصاص داد، جلد اول این کتاب در سال ۱۳۶۸، جلد دوم در سال ۱۳۷۰، جلد سوم در سال ۱۳۷۶ و جلد چهارم در سال ۱۳۷۸ به چاپ رسیده است. از دیگر آثار احمد گلشیری مجموعه ۱۰ رمان است که با عنوانهای «ساعت شوم» نوشته گابریل گارسیا مارکز، «پدرو پارامو» نوشته خوان رولفو، «نفرین ابدی بر خواننده این برگها» نوشته مانوئل پوئیگ، «ناپدیدشدگان» نوشته آریل دورفمن، «از عشق و دیگر اهریمنان» نوشته گابریل گارسیا مارکز، «گرسنه» نوشته کنوت هامسون، «سالهای سگی» نوشته ماریو بارگاس یوسا، «شکار انسان» نوشته خوزه ایبالدو ریبیرو، «دوئل» از آنتون چخوف، «سالهای سگی» نوشته ماریو بارگاس یوسا، و «چه کسی پالومینو مالرو را کشت» نوشته ماریو بارگاس یوسا که در سالهای ۱۳۶۲ تا ۱۳۸۳ منتشر شدهاند. همچنین «بهترین داستانهای کوتاه» یکی دیگر از آثار احمد گلشیری است که در آن بهترین داستانهای آنتون چخوف سال ۱۳۸۱، بهترین داستانهای ارنست همینگوی در سال ۱۳۸۴، بهترین داستانهای گابریل گارسیا مارکز در سال ۱۳۸۴، و بهترین داستانهای جیمز جویس در سال ۱۳۸۸ را ترجمه کرده است.
- زبان و ادب و فرهنگ ایرانی، عاشق فرزانهی دیگری را از دست داد؛ پروفسور کریستف بالایی درگذشت
کریستف بالایی پژوهشگر و استاد ادبیات و زبان فارسی در فرانسه، رئیس سابق انجمن ایرانشناسی فرانسه در تهران و مترجم آثار ادبی فارسی به فرانسوی، درگذشت. وی در معرفی گنجینۀ ادبیات معاصر ایران در فرانسه نقش بسزایی داشت و از مؤلفین متد ویژۀ آموزش زبان فارسی به فرانسهزبانان بود. کریستف بالایی (Christophe Balaÿ) ادیب و پژوهشگر نام آشنای فرانسوی، استاد پیشین زبان و ادبیات فارسی در فرانسه و مترجم برجستۀ آثار شاخص ادبیات معاصر ایران به زبان فرانسوی، پس از یک دوره بیماری در سن ٧٣ سالگی در جنوب فرانسه درگذشت. کریستف بالایی در سال ۱۹۴۹ در فرانسه به دنیا آمد و پس از گذراندن تحصیلات خود در رشتۀ ادبیات فرانسه، به واسطۀ موضوع پایاننامهاش که دربارۀ «داستانهای هزار و یک شب» بود با زبان فارسی آشنا و سخت دلبستۀ آن شد؛ به طوریکه تصمیم به آموختن این زبان گرفت و تا پایان عمر، زندگی خود را وقف پژوهش، تدریس و معرفی ادبیات معاصر ایران نمود. وی در سال ۱۹۷۹ از دانشگاه «نانتر» پاریس در مقطع دکترای ادبیات تطبیقی فارغ التحصیل شد و در همان سال از «موسسه ملی زبانها و تمدن های شرقی» پاریس (اینالکو)، موفق به دریافت دیپلم زبان فارسی شد. کریستف بالایی پس از آن با دریافت بورسیه ای برای پروژهای تحقیقی به ایران آمد. وی در مدت زمان اقامت چهار سالۀ خود در ایران از سال ۱۹۷۹ تا سال ۱۹۸۳، نخست بهعنوان پژوهشگر و در دوره ای دیگر پس از آن از سال ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۲ در مقام رئیس «انجمن ایرانشناسی فرانسه در تهران» که در سال ١۹۴۷ توسط هانری کُربَن تأسیس شده بود، به مطالعه در زمینۀ ادبیات معاصر فارسی پرداخت و در مرکز انتشارات فعال در این انجمن، بر انتشار کتاب ها و مقالاتی دربارۀ ایران نظارت داشت. از جمله آثاری که در دورۀ ریاست کریستف بالایی در مرکز انتشارات «انجمن ایرانشناسی فرانسه در تهران» منتشر شد، می توان به «ابومسلم نامه» به اهتمام حسین اسماعیلی در چهار جلد و نیز «شرح شطحیات» (شامل گفتارهای شورانگیز و رمزی صوفیان) اثر روزبهان بقلی شیرازی، اشاره کرد. همچنین یکی دیگر از مهمترین کتابهای او که به مثابۀ مرجعی در زمینۀ ادبیات فارسی معاصر به شمار می رود، «پیدایش رمان فارسی» نام دارد که در سال ۱۹۸۸ در پاریس منتشر شد. این کتاب مدتی بعد توسط مهوش قویمی و نسرین خطاط، در ایران ترجمه شد و توسط انجمن ایرانشناسی فرانسه در تهران انتشار یافت که مورد استقبال بسیار دوستداران ادبیات فارسی قرار گرفت. کریستف بالایی تدریس زبان و ادبیات فارسی در موسسۀ زبان های شرقی پاریس (اینالکو) را در سال ۱۹۸۹ آغاز کرد. وی این تجربه را سرآغازی برای ترجمۀ آثار ادبی ایرانی می دانست و گفته بود: «تدریس زبان فارسی باعث پیشرفتم در این زبان شد و خیلی زود متوجه شدم که کار نقد ادبی جدی در یک زبان خارجی باید بر پایه ترجمه انجام شود و بدون ترجمه هیچ معنایی ندارد. برای همین شروع کردم به ترجمه و سالها ترجمه کردم.» کریستف بالایی در کنار چندین دهه تدریس زبان فارسی و تألیف کتاب هایی آموزشی در این زمینه برای فرانسه زبانان، نقش منحصر به فردی در معرفی ادبیات معاصر ایران در فرانسه داشت و آثار ادبی شاخص بسیاری از نویسندگان ایران را به زبان فرانسه ترجمه کرد. از جمله آثار ادبیات فارسی معاصر که کریستف بالایی به زبان فرانسوی ترجمه کرده است، می توان به رمان «شاه سیاهپوشان» اثر هوشنگ گلشیری، «کلنل» نوشتۀ محمود دولت آبادی، گزیده ای از داستان های کوتاه صادق هدایت با عنوان «مردی که نفسش را کشت»، «زنان بدون مردان» اثر شهرنوش پارسی پور، «رازی در کوچه ها» نوشتۀ فریبا وفی، و «داستان های شهر جنگی» نوشتۀ حبیب احمدزاده، اشاره کرد. او همچنین تمام رمان های زویا پیرزاد از جمله «چراغ ها را من خاموش می کنم»، «طعم گس خرمالو»، «یک روز مانده به عید پاک»، «عادت می کنیم» و «مثل همۀ عصرها» را نیز ترجمه کرده است. وی همچنین علاوه بر ترجمۀ آٍثاری از صمد بهرنگی و جلال آل احمد، مجموعه ای از اشعار یدالله رویایی را با نام «من، گذشته، امضا» با همکاری آرش جودکی و عاطفه طاهایی به زبان فرانسه ترجمه کرده است. کریستف بالایی همچنین ثمرۀ پژوهش های چندین سالۀ خود را در قالب مقاله ها و کتابهایی دربارۀ شناخت ادبیات معاصر ایران، به زبان فرانسوی به چاپ رسانده است که علاوه بر آثار یاد شده، کتاب «بحران آگاهی ایرانی» از آخرین تألیفات وی در این زمینه محسوب می شود که در سال ۲۰١٧ توسط انتشارات لارماتان در پاریس به چاپ رسیده است.
- نویسنده ایی که سلطان پاریس شد؛ دقایقی با خالق سه تنفگدار
الکساندر دوما داوری دولا پاتری معروف به الکساندر دوما، رماننویس و نمایشنامهنویس فرانسوی که به خاطر رمانهای ماجراجویانهی فراوانش به او لقب «سلطان پاریس» را دادهاند. او جز اولین نویسندگانی است که در عهد ناصری واسطهی آشنایی ایرانیان با رمان نویسی شد. زندگینامه الکساندر دوما در ۲۴ جولای سال ۱۸۰۲ در روستایی در حومه پاریس پسری در خانواده ی دوما پا به عرصه ی وجود نهاد. نامش را الکساندر نهادند. پدرش سالها در ارتش ناپلئون ژنرال بود و مادرش ماری زنی فداکار و سخت کوش بود در روستای ویلر کوتره در نزدیکیهای پاریس زندگی میکردند. اخراج پدرش از ارتش برایشان فقر و تنگدستی را به ارمغان آورد و سرانجام هنگامی که الکساندر تنها چهارسال داشت، ژنرال دوما دارفانی را وداع گفت و مادر او که با مرگ همسرش در ۱۸۰۶ بیوه شده بود، جهت ایجاد موقعیت تحصیلی مناسب برای فرزندش به سختی تلاش میکرد. همزمان با رشد الکساندر کوچک، داستانهایی که «ماری لوئی» از شجاعت و رشادت پدرش در زمان اوج اقتدار ارتش ناپلئون برای او تعریف میکرد، به وی دید روشن و واضحی از ماجراجویی و قهرمانپروری میبخشید. هرچند «ماری لوئیس» در تأمین هزینههای تحصیلی برای فرزندش ناتوان بود، اما این مسئله در شوق و علاقه الکساندر به مطالعه تأثیری نداشت و او هر کتابی را که به دست میآورد میخواند. اما بعد از مدتی الکساندر به علت تحصیل نامنظم و تامین مخارج زندگی مجبور به کار کردن شد. در پانزده سالگی خوش خطی اش موجب شد در دفتر وکالت مشغول به کار شود. همزمان شروع کرد به نوشتن مقاله برای مجلات و نوشتن نمایشنامه. در سال ۱۸۲۲ زمانی که ۲۰ ساله بود بهواسطه شهرت پدر در گذشته و ارتباطات اشرفی سابق، پس از استقرار رژیم سلطنتی به پاریس برود و با کمک اقوام پدری، به سمت منشی مخصوص دوک دو اورلئان درآید. الکساندر دوما دارای نژادی «آفریقایی- فرانسوی» بود و علیرغم ارتباطات اشرافی موفقی که داشت، تأثیر این ترکیب نژادی گاهی در آثار و گفتار او دیده میشود. او یک بار به شخصی که به پیشینه ی نژادی او توهین کرده بود گفت: «پدر من یک دورگه ی اروپایی است، پدربزرگ من یک سیاهپوست است و پدر پدربزرگ من یک میمون! میبینی مرد، شروع خاندان من همچون پایان خاندان توست!» او رمان نویسی را با نوشتن رمان های تاریخی شروع کرد. دوما بیش از ۸۰ رمان نوشت. از مشهورترین آنها می توان به «سه تفنگدار» اشاره کرد. این رمان در سال ۱۸۴۴ میلادی بصورت داستان دنبالهدار در یکی از مجلات فرانسوی منتشر میشد. فرانسه نویسندگان برجسته ی زیادی به خود دیده اما گستره خوانندگان هیچ یک از آنها به الکساندر دوما نمیرسد. گرچه تاریخ ادبیات فرانسه چندان شان ومنزلتی برای الکساندر دوما قائل نیست اما در میان خوانندگان کتاب در سراسر جهان او همچنان به واسطه ی قلم شیرین و داستان پردازش محبوب است. وی از پیشگامان مکتب رمانتیسیسم بود و گاهی رگههایی از مکتب رئالیسم نیز در نوشتههایش یافت میشود. وی بیش از سیصد عنوان کتاب دارد که حاکی از پرکاری این نویسنده بزرگ است. کتابهای او تقریباً به تمام زبانهای زندهی دنیا ترجمه شده و تاکنون بیش از ۲۰۰ فیلم براساس کتابهایش ساختهاند. این نویسنده پرکار که توانست با حق التالیف آثارش برای خود کاخی بنا کرد و نام آن را «مونت کریستو» نهاد که امروزه پذیرای مسافران و علاقهمندان به اوست. همچنین در سال ۱۹۷۰ یکی از ایستگاههای متروی پاریس برای بزرگداشت او به نام ایستگاه «الکساندر دوما» نامگذاری شد و در سال ۲۰۰۲ میلادی دولت فرانسه به مناسبت دویستمین سالگرد تولد الکساندر دوما بقایای جسد او را در پانتئون پاریس محل دفن مفاخر ملی فرانسه جای داد. دوما در پنجم دسامبر سال ۱۸۷۰ در حالی که ۶۸ بهار از زندگیاش میگذشت؛ درگذشت. قلم الکساندر دوما «در این دنیا نه خوشبختی هست و نه بدبختی فقط قیاس یک حالت با حالتی دیگر است نه چیزی بیشتر...» این جمله ای بسیار کوتاه از الکساندر دوما در کتاب «کنت مونته کریستو» است همین یک جمله میتواند نشان دهنده ی اندیشهای باشد که او در ذهن دارد و همچنین بیان منطقی و نیز فلسفی او را نشان میدهد در جای دیگر این چنین می نویسد: ” تنها کسی که حد اعلای بدبختی را شناخته باشد میتواند حد اعلای خوشبختی را نیز درک کند.میبایست انسان خواسته باشد بمیرد، تا بداند زنده بودن چقدر خوب است. پس زندگی کنید و خوشبخت باشید.هرگز فراموش نکنید که تا روزی که خداوند بخواهد آینده انسان را آشکار کند، همه شناخت انسان در دو کلمه خلاصه میشود: ”صبر و امید ”. قلمی که از سختیها می نویسد و قلمی که از رنج انسانها می نویسد و در عین حال نوید بخش است او همواره با نوشته های خود مخاطب را به ادامه دعوت میکند نوشته های دوما جشنی است که برای ثانیه به ثانیه ی آن برنامهریزی کرده او واقعیات را با همراه با منطق با چاشنی داستان و قصه بیان میکند الکساندر دوما خوب میدانسته که انسانها هیچگاه قصه ها را از یاد نمی برند پس زندگینامه ی افراد را در قالب رمان بیان کرده است برخی از آثار الکساندر دوما سه تفنگدار (۱۸۴۴) گردن بند خانم موتسورو (۱۸۴۶) ملکه مارگو، ژوزف بالسامو (۱۸۴۵) پاسداران چهل و پنج گانه (۱۸۴۷) آموری (۱۸۴۳) لاله سیاه (۱۸۵۰) تاثیرات سفر (۱۸۳۴) رهبر گرگها (۱۸۵۷) جورج (۱۸۴۳) ابوالهول سرخ (۱۸۶۶) رابین هود(۱۸۷۲-۱۸۷۳) فندق شکن (۱۸۴۴) کنت مونت کریستو (۱۸۴۶) کتابهای منتشر شده از الکساندر دوما الکساندر دوما که روستازادهای فرانسوی بود بهواسطهی خلق شاهکارهایی بیبدلیل و رمانهای ماجراجویانه متعدد و دنبالهدار به «سلطان پاریس» لقب یافت. ابزار او کلمات بودند و او با میلیونها واژه، آثاری را در قالب رمان، نمایشنامه، داستان کوتاه، روزنامهنگاری، سفرنامه، خاطرهنویسی، آثار تاریخی و حتی کتابهای آشپزی خلق کردهاست. به جرات می توان گفت که باب آشنایی ایرانیان با رمان نویسی ، از طریق کتاب های الکساندر دوما رقم خورده است. الکساندر دوما نویسنده ی فرانسوی و بزرگترین نویسنده ی رمان های تاریخی در جهان است. پیشوند بزرگترین نویسنده را نه ما بلکه بسیاری از منتقدان حوزه ی رمان نویسی در دنیا به الکساندر دوما نسبت داده اند. دوما یکی از استعدادهای بزرگ نویسندگی در جهان رمان نویسی بوده است. استعدادی که بسیار زود و از طریق نوشته های بی نظیرش ، چنان درخت پرباری گشت که بسیاری از تحولات حوزه ی رمان نویسی امروزه یا از سایه ی این درخت و یا از ثمره ی این درخت در نوشته هایشان بهره می گیرند.اگر بخواهیم نقش الکساندر دوما را در گسترش رمان نویسی بخصوص رمان نویسی تاریخی بیان کنیم ، ذکر همین نکته برای ما بس است که او مبدا همه ی تحولات رمان نویسی در کشور ما و بسیاری از کشورهای آسیایی بوده است. تاثیر الکساندر دوما بر ادبیات ایران را به هیچ وجه نمی توان نادیده گرفت . از این رو ابتدا به درون مایه ی اندیشه های او میپردازیم و سپس به نقش او در ادبیات ایران خواهیم پرداخت.درون مایه ی اکثر کتاب های الکساندر دوما ، روایت های تاریخی است. این روایت های تاریخی به جنگاوری و دلاوری گروهی از مردان و زنان می پردازد که در سایه ی یک عدالت خواهی دست به کارهای قهرمانانه می زنند.هدف الکساندر دوما در نوشتار این مجموعه رمان های تاریخی را می توان به دو دسته تقسیم کرد. نخست آنکه خود دوما شخصا یک انسان ناسیونالیست بوده و تاریخ کشور و سرزمینش را بسیار می ستوده است. اما درک و آگاهی بالای او از مردمان کشورش باعث شد که او بجای ارائه ی تاریخ آن هم بصورت همیشگی که اکثر اوقات با دلزدگی و دلسردی خوانندگان در خوانش آثار تاریخی که اغلب هم سخت خوان بوده اند ، همراه بوده است ، دست به یک نگارش جذاب تاریخی آن هم از طریق رمان می زند.دومین دلیل او ، استفاده از یک حربه ی جذاب برای خوانندگان بوده است. او با استفاده از داستان های تاریخی به درس های اجتماعی و راهکارهای زندگی بهتر و گاه به انتقاد از وضعیت موجود در جهان و جامعه ی خویش دست می زده است. او غالب آثارش را به یک روایت موازی از شخصیت ها و همچنین آموزه های زندگی اختصاص می داده است. او به مسائلی چون عشق، آزادگی ، نیروی جوانی و … نیز بسیار پرداخته است. اگر بخواهیم نگاهی به سبک و شیوه ی نگارش وی داشته باشیم نیز می توانیم نکات بسیار آموزنده ای در یابیم. الکساندر دوما را باید علاوه بر نویسنده ی موفق ، یک آموزگار رمان نویسی نیز خطاب کرد. او در تمامی آثارش که غالبا نیز بالغ بر چند جلد بوده است ، آنچنان تعلیق های بی نظیر و کشش های بسیاری را ایجاد می کرده است که به هنرمندانه ترین شکل ممکن ، خواننده را با خود همراه می کرده است. همچنین دوما بسیار جریان انعطاف پذیری میان شخصیت ها و پیرنگ های داستانی خود برقرار می کرده است. نقش دوما در ادبیات ایران و بخصوص رمان نویسی ایران نیز بسیار شایسته ی گفتگو است. نخستین رمان های ترجمه شده در ایران ، رمان های الکساندر دوما بوده است که برای سرگرمی ناصر الدین شاه قاجار ترجمه شده است. این امر ابتدا هر چند یک امر به ظاهر مضحک به نظر می رسید اما در ادامه و با همه گیر شدن نسخه های ترجمه ی ذبیح الله منصوری از کتاب های دوما و خوانش آن توسط اقشار مختلف جامعه خصوصا ادبای وقت ، منجر به ایجاد جریانی شد که تا به کنون نیز ادامه دارد و آن جریان شرایطی را فراهم کرد که نخستین رمان های ایرانی منتشر شود و تاثیر رمان نویسی دوما نیز در آن بسیار مشهود بوده است.دوما یکی از تاثیرگذاران در رمان نویسی ایران بوده است. این تاثیر گذاری نه تنها در سبک نوشتار ، بلکه در سبک خوانش آثار ادبی خارجی ها و غربی ها نیز تاثیراتی گذاشت و به مرور نیز میل بر ترجمه ی آثار غربی در ایران رواج یافت و ایرانی ها از طریق نقطه ی مبدایی به نام دوما با جهانی دیگر از ادبیات آشنا شدند.
- کتاب «نقاشان کوچه اختر» به ترکیه رسید.
اگرچه امکان چاپ و نشر آن در ایران وجود ندارد اما کتابفروشی Zerobooks در استانبول نزدیکترین نقطه به ایران برای تهیه این کتاب است. “نشر ناکجا” ناشر مجموعهای از آثار میرحسین موسوی و زهرا رهنورد در سالهای حصر است که برای نخستین بار منتشر میشود. این دو در مقدمه کتاب نوشتهاند: در ابتدای حصر، وسایلمان برای نقاشی کم بود، نه مواد مدرن امروزی داشتیم و نه وسایل سنتی، هیچ یک. فقط مقداری مقوای ۷۰×۱۰۰، تعدادی ماژیک و خودکار، یک دسته کاغذ یادداشت کوچک ، چند قطعه ورق مس و شیشه، چند شیشه گواش، تعدادی فندک کارگاهی و یک لوله چسب. یک سال بعد سختگیریها برای ورود وسایل نقاشی تا حدودی کم شد و گواش، آبرنگ، رنگ آکریلیک، قلممو و برخی وسایل مجسمهسازی در حد موم و … به دستمان رسید. دوربینها و شنودها در همه جای خانه و حیاط آشکار و پنهان هر کلمه و هر ایما و اشاره را از دهانمان میربودند و از رفتارمان میقاپیدند، لذا، هرچه را که میخواستیم به یکدیگر بگوییم و به گوش و چشم نامحرمان نرسد آن را مینوشتیم یا تصویر میکردیم و سپس خط میزدیم. چنین شد که سریالی از روزنامهها به وجود آمد. خطخوردگی در حقیقت نشانهی گفتگوی ما با یکدیگر است. گاه بر روی کاغذهای کوچک یادداشت ابتدا تصویر نقش میبست و سپس نوشتهها و خطخوردگیها از راه میرسیدند. گاهی هم اول نوشته بود و بعد خطخوردگیها و تصاویر آن را تکمیل میکردند. درنهایت آنها را بر روی مقوا کلاژ کردیم. این خطخطیها شرح احوالات ماست و یا تحلیلهایمان از شرایط ایران و جهان. ناشر: نشر ناکجا، پاریس تعداد صفحات: ۱۴۰ صفحهی رنگی با جلد گالینگور نشانی مرکز فروش در ترکیه: Zerobooks Kitap ve Dijital Yayın Pazarlama Ltd. Şti. Adres:Katip Mustafa Çelebi Mahallesi, Abdullah Sokak, No 17/1, 34433 Beyoğlu - İstanbul / Türkiye Telefon:+90 (212) 244 75 21 Faks:+90 (212) 244 32 09 Email:info@zerobooksonline.com https://www.zerobooksonline.com/tr/kategori/sempozyum-bildirileri_12_1.html #نقاشانکوچهاختر
- داستان «دیو و ماهیگیر»؛ اثر حمید نامجو با صدای محسن نامجو
آخر ماه آوریل ۲۰۲۰، در ایام قرنطینه، حمید نامجو، به یکسال حبس محکوم شد. جرمش داستاننویسی و نقد ادبی نوشتن و برادری با محسن نامجو بود. برادرش محسن نامجو در آن روز یکی از داستانهای کتاب اسپارتاکوس را که یک سال قبل در فرانسه در نشر ناکجا منتشر شده بود را در بیست و یکمین پادکست ایام قرنطینهاش ضبط و منتشر کرد. داستان را همینجا میتوانید بشنوید. #اسپارتاکوس
- حمید نامجو، برادر خواننده و موزیسین ایرانی، به یکسال حبس محکوم شد
به گفته محسن نامجو در حکم صادره از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی تهران به نوشتههای برادرش (حمید) در سایت رادیو زمانه، کتاب اسپارتاکوس که بیرون از ایران منتشر کرده و ارتباطش با برادرش (محسن) اشاره شده است. حمید نامجو، نویسنده و منتقد ادبی که در سال ۱۳۳۹ به دنیا آمده در آذرماه سال ۱۳۹۷ به اتهام "فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی" دستگیر شد و بعد از تحمل سه هفته حبس در زندان اوین به قید وثیقه آزاد شد. دادگاه بدوی در مرداد ماه سال گذشته برای آقای نامجو حکم یک سال حبس صادر کرد. به دنبال اعتراض به این حکم، حالا دادگاه تجدیدنظر هم این حکم را تایید کرده و حکم به حمید نامجو ابلاغ شده است. در حکم آمده "حمید نامجو در سایت معاند رادیو زمانه مطالبی برای تخریب چهره نظام جمهوری اسلامی منتشر کرده، با تالیف 'اسپارتاکوس ' ضمن مظلومنمایی از نیروهای سازمان منافقین اقدام به تخریب عملکرد نظام مقدس جمهوری اسلامی در مقابله با سازمان چپ مارکسیستی مجاهدین کرده، شعری با محتوای توهینآمیز به مقام معظم رهبری سروده و در فضای مجازی منتشر کرده و با افراد اصلی سازمان ضد انقلابی حزب توده و خواننده معاند و ضدانقلاب فراری محسن نامجو ارتباط گرفته است." محسن نامجو در سال ۸۸ در حالیکه یک سال از اقامتش در شهر وین میگذشت، به اتهام توهین به مقدسات، اجراى تمسخرآمیز آیات قرآن و بىحرمتى به کتاب مقدس مسلمانان از سوى دادگاه عمومى شهر تهران، غیابا به پنج سال حبس تعزیرى محکوم شده بود. #اسپارتاکوس #حمیدنامجو
- گزارش تصویری از کتاب ملاقات با عنکبوت
#ملاقات_با_عنکبوت
- در جنگ میان نژادها، سکس زن میدان نبرد میشود… نقدی بر نمایشنامهی ماتئی ویسنییک
يافتن پاسخی مناسب برای اين پرسش که چرا «پيکرِ زن به ميدانِ نبرد تبديل میشود؟» کار بسيار دشوار، و ارائهی پاسخی قطعی و ترديدناپذير ناممکن است. دشواری دستيابی به پاسخ دقيق و متعين، از يکسو به محدوديتهای زبان برمیگردد که هنگامِ وقوع چنين فاجعههایی تقريبا بیمعنا میگردد، از ديگر سو به سرشتِ عاطفی-اخلاقی اين موضوع که يادآوری آن ملازم «رنج» و «عذاب» است و هرگونه دقت و تامل تئوريک را اگر نگوييم ناممکن، دشوار میسازد. نفسِ تامل در بابِ فاجعههای اخلاقی، نوعی شکنجه است و تنبيه و عذابروحی؛ به همين سبب اغلب برای فرار از عذاب ناشی از يادآوری فاجعهها، آنها را ناديده گرفته و به ضميرِ ناخودآگاه میرانند. بيان اين «فاجعه اخلاقی اعظم»، يعنی بدل شدن پيکرِ زن، آخرينِ حريمِ اخلاقی يک جامعه، به ميدان نبرد و تاويل و تحويل آن به مفاهيم زبانی آسان نيست. درست آن زمان که میخواهيم در باره آن سخن بگوييم از ما غايب میشود، اما لحظه سکوت و در آن هنگام که لب فرو میبنديم، به حيث «سکوتِ گويا»، يک نوع گفتارِدرونی و در حقيقت صدای وجدان در جانِ ما هستی میيابد. چهره همواره ظاهر و پنهان، همواره غايب و حاضر اين موضوع، موجب میگردد که دستِکم به مثابه يک موضوع نظری، کمتر مورد توجه قرار گيرد. اساسا بداهت و آشکارگی اين موضوع موجبِ خفای آن شده و به همين سبب يک نوع «سکوتِ مضاعف» را در اين مورد شاهديم. البته بهيادآوردن اين موضوع برای قربانيان «زخم» و «رویدادِ تروماتيک» نيز هست؛ زخمی که قربانيان از يادآوری آن سرباز زده و به حيطه ناخودآگاه میرانندش. يادآوردن آن انداختنِ نمکِ شور است بر زخمِ هميشهتازه تجاوز. اما اين موضوع در کليت خود، برای هرکسی با رنج و عذاب همراه است و به همين خاطر حتی تفکر و تاريخ که در واقع رسالتِ اخلاقی آن بازتابِ رنج قربانيان است، در اين باره سکوت میکند و از به يادآوردنِ آن ابا میورزد. ويسنیيک کوشش میکند، اين موضوع را با ميانجی روايتِهنری و به صورت مشخص «بيانِنمايشی» همرسانی نمايد. روايت او از اين موضوع يک روايت دراماتيک است؛ اما قطعِ نظر از برخی ضعفهايی که ويژگی ذاتی هر روايت است، ـزيرا امرواقع، به ويژه امرواقع فاجعهبار در قالب تنگ و محدود «روايت» نمیگنجدـ، ساحتهای فلسفی-اخلاقی، به ويژه بعد روانکاوانه کارِ او (که از زبانِ شخصيتِ روانکاوی به نام “کيت” روايت میشود) پيچيدهتر از آن است که بتوان اين اثر را در حد يک درامِ ساده فروکاست. ويسنیيک واژههای تخصصی را در «پيکربندیروايی» اين درام گنجانده؛ از «روانرنجورینژادی»، «لبيدوی ملیگرايی» و «نارسيسيسمِ نژادِ اکثريت» میگويد؛ از «دنيای سرشار از خشونتِ ملیگرايانه»؛ «ساديسمِ نژادی»، «غريزه مرگ»، «رواننژندی ملیگرايی» و ديگر اصطلاحات و مفاهيمِ تخصصی که از حيثِ نظری تجاوز به زنان در وضعيتِ جنگ را بيشتر قابل فهم میسازد. صحنه نخست با يادداشتهای روزانه زنِ روانشناسی به نام «کيت» آغاز میگردد که «او به عنوان روانشناس، برای گروههای جستوجوگر جسد» به بوسنی اعزام شده است. کيت، فارغالتحصيلِ دانشگاه هاروارد است؛ متخصص جنونِ وسواسی و روانکاوی. در تزِ دکترايش حدود هفتصد و هفتاد صفحه در بارهی «فرويد» و «مفاهيمِ نارسيسمِ ابتدايیاش» نوشه است. بدون شک ويسنیيک برآن است با اين «شخصيتسازی» ابعادِ نظری اين موضوع را قابل فهم سازد. کيت شخصيتِ ساده و معمولی نيست، روانشناسِ خبره و پژوهشگرِ زيرک و به تعبير خودش «گورکَنِ بالفطره»ای است که در ميان جسدهای مرده، زندگی را جستوجو میکند و در سکوتِ «دورا» تصويرِ دهشتناکی را که نه تنها دورا، بلکه بیشمار افراد را يا میخورد و يا از خود میراند. کيت به عنوان يک پژوهشگر، فرضيههايی را برای فهمِ منطقِ تجاوز به زنان برمیسازد. از نظر او اصل تجاوز بديهی است و «در جنگ ميان نژادها، پيکرِ زن ميدان نبرد میشود. ما اين پديده را در اواخرِ قرن بيستم در اروپا مشاهده کرديم. آلتِ جنگجوی جديد همچون تيغِ شمشير شواليهی عصرقديم که با خونِ دشمن آميخته میشد، امروز در شيونِ زنهای تجاوز شده فرو میرود(صحنة نخست).» بنابراين موضوعِ پژوهشِ کيت، «چرايی» و ايضاحِ منطق اين امر «مشاهدهشده» است، نه صرفاً توصيف و روايتِ آن. آيا کيت همان دوراست، دورايی که «پيکرش» توسط سربازان فتح شده است؟ آيا کيت ايرلندی است و پيش از آنکه «پيکرش به ميدانِ نبرد» بدل گردد، بر فراز خيزابههای امواج بیپايان اقيانوس آرام بر کشتیای سوار شد و خودش را به آمريکا رساند؟ کيت هيچ نيست: «کيت، يعنی هيچی؛ يعنی Nothing)»در اينجاست که کيت در موضوع پژوهش خويش کاملا استحاله میيابد، به دورا، به امر مطلق، به حستاريخی، به انترناسيوناليستی که همه عشقش را به اطرافيانش میبخشد، به کسی که همه دينا را با فلسفه «اما» قضاوت میکند؛ «اما»ی فاصلهساز: خوب است «اما» از نژادِ من نيست، پس بايد نابود گردد؛ «اما»ی پيوند دهنده: بد است، «اما» همنژاد و همخون من است، پس بايد از او دفاع کرد؛ «امّا واژه کليدی مردِ سرزمينِ بالکان است، آيينه تفکرِ او؛ آن پلهيی که ]مرد بالکان[ با آن از سطحِ تفکرِ سطحی به سوی استدلالِ ظريف صعود میکند.(صحنه بيستم)» دورايی که سکوت تنها پناهگاهش بود، به کلامِ ناب بدل شده است؛ به صدايی که از درون کيت به گوش میرسد. در واقع «اين دورا نيست که سخن میگويد، حافظه و تجربهاش از زندگی به جای او سخن میگويد. هربار نقش مردان سرزمين بالکان را بازی میکند که ديری ست همان کليشهها، همان عامهگويیها، همان شرارتها را در باره ديگر “برادرانِ سرزمين بالکان خود” که از ملتِ ديگرند، میگويند(همان)»کولیها، بلغارها، ترکها، صربها، کرواتها، يونانیها، مجارستانیها، مسلمانها که همگی خوباند، ولی خوبهايی که با «اما»ی فاصلهساز، بد میشوند. درست در اين «اما» پيکرِ زن به ميدانِ نبردی بدل میشود، پر از اجساد به تعداد سنگهای اروپا. کيت مسئول کشفِ اين اجساد است. اما کشف اجساد چندان آسان نيست؛ برای کشفِ اين اجساد بايد از «ضميرِپنهان» دورا گذر کرد. نمیشود کاشفِ اجساد، جسد را هرجوری دلش بخواهد «بيرون بياورد. جستوجوی يک جسد قبل از هرچيزی يک عملِ قضايی است. جستوجوگر جسد کسی است که قبل از همه يک قتل را کشف میکند. جستـ وـ جوگر جسد کسی است که بايد همزمان با بيرونآوردنِ بدنقربانی (بهتر است بگويم قربانیها) به هيچ چی دست نزند. اگر جستـ وـ جوگر جسد کاملا به کارش آشنا نباشد، ممکن است در حالی که دارد آثارِ قتل را کشف میکند، همه آثار را پاک کند.(صحنه بيستـوـيکم)» بنابراين کيت بايد مراقب باشد کوچکترين حرکتِ ناشيانه او را ابدالاباد از ضميرِ پنهان دورا که همهچيز را در خود دارد، محروم خواهد کرد. دستيافتن به ضميرِ پنهان دورا که ميدانِ واقعی نبرد و در واقع يک «جسدگاه، پر از جسدِ خشکشده، يا پفکرده يا گنديده. » تکنيکهای خاصی لازم دارد. «جست و جوگر جسد اغلب همزمان با بدنِ قربانی، آلت قتاله را هم کشف میکند. مثل فشنگ، اگر قربانی با گلوله کشته شده باشد. اما تمام اشيايی که دور و بر جسد قربانی هستند ارزشِ قضايی دارند، چون با کمکِ آنها میشود جنايت و شرايط جنايت را دوباره بازسازی کرد. بنابراين مسئوليتِ جستوجوگر جسد، مسئوليتِ بسيار سنگين است. به هيچ عنوان نبايد جسد را از اشيای شخصیای که به شناسايی قربانی کمک میکنند، جدا کند.(صحنه بيستـوـيکم)» اما چنين کاری تا کجا ممکن است؟ اگر يک گروه يا يک قوم به کلی قتل عام شده باشند چگونه عملی خواهد بود؟ در اينجاست که نه تنها آموزشهای جسديابی بیمعنا میگردد، بلکه چيزی جز شرمندگی به بار نمیآورد. در ميان بیشمار جسد و در اندوهِ نوميدی کيت و پیبردنش به اينکه چنين کاری عملی نيست، دوباره «دورا» جان میگيرد در صدای جيغِ هولناک زنی که به او تجاوز شده است. يک قتل عام را نمیشود شمرد و يا از زير خاک بيرون کشيد. برای همين بود که کيت درخواست تغيير شغل میکند و میخواهد متد تطهيرکننده رواندرمانی را در موردِ زنانی بوسنيايی که موردِ تجاوز قرار گرفتهاند، به کار گيرد. اکنون به همان نکتهای برمیگردم که در آغاز اشاره کردم: تصويرِ واقعی هر جامعهای، تصويرِ زنانِ آن جامعه است. سيمای زنان ماترياليستیترين تصويری است که در آن تماميتِ هستی آدمی عيان میگردد. به همين سبب دورا، صرفاً يک زن نيست، تصويرِ بالکان است، يک جسدگاه، «پر از جسدِ خشکشده، يا پف کرده، يا گنديده». تصويرِ سرزمينی که مدتها است نفرين شده، سرزمينِ انزجاری که «نفرت در آن لانه کرده، فريادِ قربانیها در آن ماندگارند.(صحنه بيستـوـنهم)» دورا، تصويری قلابي نيست؛ هيچ تصويری واقعیتر و انضمامیتر از او وجود ندارد. تصويرِ تام و تمام فاجعه است؛ تصوير سرزمينی که «سرباز مستـوـحيران که خنجرش را روی پارچه شلوارِ ارتشیاش تميز میکند و توی غلافش میگذارد. بعدش روی جسدِ مردی که خرخرهاش را بريده تف میکند.(همان)» بدينسان امر جزئی(دورا) به کليتِ قابلِ تعميم به همه فاجعههای تاريخی و انسانی بدل میگردد، تصوير کاملِ تاريخِ جنگ و فاجعه: ميدانِ نبرد، جايی که در آن انسان قربانی میگردد و سرها میريزند، همچون برگهای خزان؛ اجساد تلنبار میشوند روی هم. دورا فقط تصويرِ بوسنی نيست، تصويرِ افغانستان نيز هست؛ تصويرِ«افشار»، اين پيکرِ عريان و ويران و تجاوز شده تاريخ عصر جهاد. تاريخ عهدِ جهاد تاريخ ويرانی است؛ ويرانیای که بيش از همه در پيکرِ عريانِ افشار میتوان قرائتاش کرد، میتوان ديد. افشار، روشنترين متن زندهی تاريخ ستمديدگان و همزمان گوياترين شاهدِ حقيقتِ فاجعه است. افشار، «ذالک الکتاب لاريب فيه، هدی للمتقين» است؛ «بيان للناس» و «تبيانٌ لکلٌ شيء». افشار، صحرای محشری است که باطن و حقيقت تاريخ و کليت فاجعه در آن واسازی میشود، «يوم تبلي السرائر». هنوز «پيکر عريان» افشار «ميدانِ نبرد جنگهای نژادی» است و از ميانِ آوارهای آن ناله اطفال و زنانِ شهيد به گوش میرسد که روزی «پيکرهای آنان ميدانِ اصلی نبرد» بودند. هنوز اين «خرابههایخاطره» فاجعه پيکار قومی را با زبانِناب ويرانهها سخن میگويند. در افشار نيز «پيکرِزن» ميدان نبرد بود و تجاوز نوعی استراتژی نظامی برای تخليه شهر، تصرفِ نيروی حيات و فتح سنگرِ حيثيت و آبرو برای در همشکستن مظهرِ مقاومت يک جامعه: زن. دورا، موناد کامل است؛ «جهاناکبر» و ميدانِ نبردی که جوهر تجاوز در هرجای دنيا را در خود دارد. دورا، تصويرِ «کشورِفاجعه» است؛ «تصويرِ پدری که هر روز برای دخترِ هفتسالهاش که سیصد و چهلوشش روز است که مرده، عروسک میسازد… ]تصوير[ مادری که میبيند يونيفورمِ پسرش يک دگمه کم دارد؛ با عجله دگمه را میدوزد و بعدش پسرش را خاک میکند…يا مادربزرگی که با شروع جنگ مجبور است فرار کند و پيش از رفتن میرود خاکِ جلو خانهاش را میبوسد.(صحنه بيستـوـنهم)» دورا، يا «پيکرِ زن» همه و همه است، تصويرِ آن زنی که «در دشتهای ارزگان توسط سربازان اميرعبدالرحمن در ميان آتش سوخت و سهصد سرباز هنگام سوختنِ او از شادی کف میزدند»، «تصوير مادران و دختران اسيری که در زندانهای کابل، هنگام فروش میخواستند با هم باشند، اما دختر به هندوستان فروخته میشد و مادر به ترکستان»، تصوير کودکانی که از افشار فرار کردند، اما تانکهای نظامی آنها را زير گرفت و خونِشان معبرِ تانکهای متجاوزان شد و تصويرِ سورِ رئال قساوت پيکارهای قومی. دورا، «جسدگاه» و «گورهای دستهجمعی»ـيی است که هيچگاه کسی «شمعِ خاطره» بر گورِخاموش آنها روشن نيافروخت، تصويری «پوستکندن در قزلآباد»، «قتلعام مزار»، «خانههای خاکستر شده «يکهولنگ»، «پيکرِ ويرانشدهبودا»، «خانههای در آتش سوخته بهسود»، «مردان وزنان و کودکانِ قربانی»، «تصوير آن کودکی که با پای برهنه فاصله بهسود تا باميان را پيمود و نمیدانست کوچیها پدر و مادر او را در کجا کشتند؟!» تصويرِ «کوچِاجباری» و همه آنهايی که از سرزمينِشان بيرون رانده شده ـاند، تصويرِ تمامی آوارگانِ جهان؛ آنهايی که کشور ندارند و در «اردوگاههای پناهندگی» قربانی رفتار غيراخلاقی پليس(سگهای تربيتيافته دنيای جديد) هستند، و بالاخره دورا، «تصويرِ پيرمردی است که از صفِ پناهندگان بيرون میآيد و برای اينکه خستگیاش را در کند روی علفزارها دراز میکشد؛ درست روی علفزارهايی که در آن يک مين ضد نفر کاشته شده است.(همان)» در اين صورت آيا نمیتوان گفت، «پيکر زن ميدان اصلی نبرد در جنگهای نژادی است و تصويرِ زن، تصوير واقعی يک جامعه، کشور و جهان؟! منبع: سایت afshaar.org #پیکر_زن_همچون_میدان_نبرد_در_جنگ_بوسنی
- “عنکبوت مشهد” یادتان میآید؟ – گفتوگوی رادیو فرانسه با مانا نیستانی
در آغاز سالهای ۲۰۰۰، بنائی به نام سعید حنائی ، ۱۶ روسپی را با خونسردی بسیار در شهرمشهد کشت. پس از دستگیری، سعید حنائی، که “قاتل عنکبوت” نام گرفته بود، در اعترافاتش گفت که انگیزه های او مذهبی بوده و می خواسته فساد را از شهرش بزداید. او که در ماه آوریل ۲۰۰۲ اعدام شد پیش از آن تبدیل به قهرمان برای شماری از اهالی شهر شده بود. “مانا نیستانی”، کاریکاتوریست بنام و پر کار ایرانی که در داستان مصور های پیشین اش مسائل سیاسی ایران و همچنین وضع مهاجران فرانسه را مطرح کرده بود، پس از دیدن فیلم مستند “وعنکبوتی از راه آمد”، ساخته مازیار بهاری، مستند ساز و روزنامه نگار ایرانی-کانادائی و سر دبیر “ایران-وایر” که در آن رویا کریمی مجد، روزنامه نگار دیگر، داستان را دنبال کرده گفتگو با سعید حنائی را انجام داده بود، مانا نیستانی تحت تأثیر این داستان قرار گرفت و کتاب ” عنکبوت مشهد” را راهی بازار کرد. این کتاب هم اکنون توسط انتشاراتی ” “آرته” و نشر “سا ا لا” (اینجا و آنجا) منتشر شده و هم زمان، زیر عنوان ” ملاقات با عنکبوت ” ، توسط نشر ناکجا به زبان فارسی در پاریس به بازار آمده است. کنابی که در آغاز این پرسش را مطرح می کند که او تا چه حد خواسته و یا توانسته به تصاویری که نوشته های رویا کریمی مجد و فیلم مستند مازیار بهاری به دست می دهند، وفادار بماند ؟ در آغاز کتاب، به مانند یک فیلم، دوربین یک نمای بزرگ و دور از شهر مشهد را نشان می دهد و سپس به نمای نزدیک و تصاویر زائران و دعای آنها در مزار امام رضا می رسد. پس از آن بخش های کتاب، هر کدام با یک تصویر رنگی کودکانه از بخش بعدی جدا می شود. بخش هائی که مراحل درخواست گفتگو و فیلمبرداری از حنائی، ، موضع گیری قاضی، خانواده حنائی، پلان هائی از زندگی زنانی که به روسپی گری دست می زنند، هواداری بسیار مثبت و قهرمان پرور مردم کوچه و بازار و در وهمسایه از یک قاتل را نشان می دهند و سرانجام با بخشی از تصاویر کودکانه پایان می گیرد. این بخش که پاسخی است به پرسشی که رویا کریمی مجد از حنائی می کند و می گوید : “شما فکرنمی کردید که این زنها خانواده و فرزند دارند ؟ این که چرا مانا نیستانی از به کار بردن رنگ و نقاشی کودکانه را دنبال می کرده و آیا هدف نشان دادن معصومیت کسانی نبوده که قربانی این گونه خشونت ها می شوند ؟ از جمله پرسش هائی است که مطرح می شود. تلخی داستان و دیدن تصاویر و سبک مانا نیستانی، که زوایای بسیار خوبی را برای تصاویرش بر می گزیند و کاه به کمک آنها از توضیح هم خودداری می کند، در واقع میزآنسنی است برای رسیدن به جائی که کتاب به اوج تکان دهندگی خود می رسد. و آن زمانی است که همسایگان و آشنایان، فرزند سعید حنائی را تشویق به تحسین پدر و به گونه ای پیروی از ایده آل های یک قاتل می کنند. پرسش دیگر این جاست که آیا هدف کاریکاتوریست برحسته کردن فاجعه ای بوده که این طرز فکر، که می تواند برای نسل آینده بسیار ویرانگر باشد و از همه بد تر از سوی کسانی بیان می شود که شاید خودشان مشتریان روسپیان باشند (چون عرضه بدون تقاضا ممکن نیست) و به گونه ای که می دانیم شهرهای زیارتی تبدیل به مکان توریسم جنسی شده اند، تا چه حد رایج است. این گفتوگو را از اینجا بشنوید #ملاقاتباعنکبوت
- یادداشت حمید فروغ بر رمان یک نفر که عضو پینک فلوید نبود
چرا اینجایم و چرا نیستم؟ که هستم؟ آن دانشجوی شلوغ کن، آن پسر همیشه مست، آن مرد له شده زیر باتوم، یا آن عاشقپیشه کوچههای اقدسیه؟ شاید قوطی فلزی توی جوی آب خیابان شانزده آذر هستم که با رفتنش و تلق و تولوق مضحکش تاریکی و شب و سکوت را خط میانداخت. روی آب لیز میخورد و صدا میکرد و میرفت سمت جایی که معلوم نبود کجاست. شاید به سمت فاضلاب. بیهدف، پر سرو صدا، بیموقع، تنها… درست مثل من. “یک نفر که عضو پینک فلوید نبود” را تازه خواندهام. اینکه امید کشتکار کتاب را به خفتهگان خاوران تقدیم کرده است کنجکاوم کرد برای خواندن. احساس کردم باید رابطهای با خفتهگان خاوران داشته باشد. آنها عموما همنسلان من هستند و از آنجا که زندگیام تا امروز در آستانه شصت سالگی توسط همین خفتهگان خاورانی تسخیر شده است، خواستم تاثیرشان را بر نسل بعد از خودم ببینم. حدس میزدم کتاب امید این تاثیر را نشان میدهد. پس از خواندن کتاب حدسم را درست یافتم. از این تشخیص شاید رضایت پیدا کردم، اما از اینکه زندگیِ راویِ کتابِ امید را هم، تا امروز، خاورانیها تسخیر کردهاند غمگین شدهام! غمگینام! “یک نفر که عضو پینک فلوید نبود” داستانی چند لایه است. روایتگرش در سال انقلاب دیده به جهان گشوده و امروز در آستانه چهل سالگی در پاریس و در نوعی سرگشتگی روزگار میگذراند. او خواننده را در لایههای مختلف داستان بارها از حال به گذشته میبرد و بازمیگرداند. و در این بازی زمانی زبردستانه، خواننده پیوستگی و تاثیر عمیق رویدادها بر هم و بر زندگی او تا به امروز را میبیند. زندگیای متفاوت با زندگی بسیاری از هم نسلانش. آیا به دلیل همین تفاوتهاست که زندگی او عمیقا با حوادث سال ٨٨ گره میخورد؟ و بعد آن تا امروز و در پاریس هم هنوز در تلاطم است و آنگونه پیش میرود که انگار بخواهد تاریکی و شب و سکوت را خط بیندازد. مهمترین اتفاق کودکی فاجعه خودکشی یکی از عموهایش است. عمویی چپگرا که دوستش میداشته، کتابخوان بوده، کتابهای کودکانه به او هدیه میداده و روزی هم او، فقط او را باخود میبرد تا شاهد باشد که عمو چند گونی از کتابهایش را میسوزاند. او میپندارد خودش نیز با کتابها سوخته است. آخرین عکس او که در ذهنش حک شده؛ صورتی است با لبخندی بر لب و غرق خون. هنوز خون از سرش جاری بوده که در ازدحام جمعیت بالای سرش میرسد و میشناسدش. کوتاه بعد آزادی از زندان، در وسط میدان بازی بچهها، بر روی سرسرهای خود را با شلیکی به مغزش میکشد. چه عمدی داشت آنجا را برای خودکشی انتخاب کند؟ میخواست زندگی راوی را سراسر تحت تاثیر قرار دهد؛ با کتابهایی که به او دادهبود، با کتاب سوزانش و حالا با خودکشیاش؟ شکنجهاش کرده بودند. تکیده شده بود، روشن نشد چرا خودش را کشت؛ کسی را لو داده بود؟ یا چون دختری از همرزمانش را اعدام کرده بودند که او دوستش میداشته و یا به خاطر شکنجه زیاد دیوانهاش کرده بودند و یا دستآخر آنطور که بازجویی دو دهه بعد در بازجویی راوی از پس شکنجههای مداوم به او میگوید “خودشو کشت فقط برای اینکه همکاری نکنه؟” تاثیر عمو و فاجعه خودکشیاش او را در همهی زندگی، کودکی، نوجوانی، جوانی، دانشکده، فعالیتها، شرکت در تظاهرات، زندان، بازجویی و فرار از کشور رها نمیکند. نویسنده رویدادهای داستان را مانند فیلمی از مقابل دیدگان خواننده میگذراند. احساس میکنی وقایع همانگونه که رخدادهاند بازگو میشوند و در بازگوییشان تلاشی برای قهرمانسازی و منزهسازی نمیبینی. همین بیپیرایگی خواننده را به خواندن کتاب تا به آخر راغب میکند. تصور میکنی میتوانی از لابلای این فیلم رفتارهای نسلی که در جمهوری اسلامی بزرگ شده و بالیده است را ببینی و دریابی. او از بیحوصلگیهایش، وارفتگیهایش، خلسه، الکل، حشیش، سیگار، پوکر و علاقه به پینکفلوید میگوید. از دلدادگیهایش، عشقبازیهایش و از سکس آزاد میگوید. از دانشکده، درس، جلسه و از چگونه درگیر شدن با مسائل جامعه و سیاست میگوید و سرانجام از دستگیری و زندان و شکنجه… انگار آئینی کهن در کشور ماست که ادامه منطقی حساسیت داشتن به مسائل جامعه و سیاست دستگیری، زندان، شکنجه و نابودی باشد و یا تبعید! در زندان و بازجویی از له و لورده شدنش زیر مشت و لگد و باتوم و از فروکردن سرش در تشت شاش و وادارکردنش به خوردن میگوید و از گریهها و زاریهایش در زیر شکنجههای اسلامی… و سرانجام با صورتی خونین و دست و پا و انگشتان شکسته و جر خورده، بیهوش در پیادهرویی رهایش میکنند. پس از آن ماجراها، زمانی که شکستگیها و پارگیهای جسمش ترمیم پیدا کردهاند، روزی که در بیمارستان و بالای جنازه پدرش است میشنود دوباره دنبالش آمدهاند، هراسان میشود، خود را میبازد، دیگر هرگز ذرهای تحمل آن روزها و شکنجهها را ندارد، از وحشت همانجا و در لحظه تصمیم میگیرد از کشور فرار کند. تمام دردسرهای کفن و دفن پدر را بر دوش همسرش میگذارد و از بیمارستان با ماشین خودش را به مرز رسانده و به ارمنستان میرود. در ایروان در بهت و سرگردانی، زندگی راِ یکنواخت، کسل کننده و بیهوده میگذراند. حال و حوصله کاری کردن را ندارد. روزی که میفهمد همسرش با مرد دیگری رابطه دارد او را کتک میزند و فاحشهاش میخواند. خودش چند روز قبلتر در غیاب همسرش شبی را با فاحشههای ایروان گذراندهاست. همسرش به ایران برمیگردد. سرانجام راوی به پاریس میرسد و زندگی را ادامه میدهد. زندگی در پاریس هم باز همان زندگی است؟ منتشر شده در اخبار روز #یکنفرکهعضوپینکفلویدنبود
- رادیو فردا: گفتوگو با پگاه احمدی به مناسبت انتشار مجموعه شعر «شدت»
پگاه احمدی شاعریست که در عین وفاداری به مدرنیت زبانی، تاثیرپذیریهای جدی از امکانات ادبیات کلاسیک و تواناییهای زبان فارسی را در شعرش ارائه میدهد. او در سن ۲۵ سالگی نخستین اثرش «روی سُل پایانی» را منتشر کرد؛ ازدومین مجموعۀ شعرش «کادِنس» به عنوان شاعری که ثابت کرد شعر را جدی میگیرد، دیده و تحسین شد؛ و سومین دفترش، منظومۀ «تحشیه بر دیوار خانگی» در سال ۱۳۸۱ وقتی که از از وزارت ارشاد مجوز نشر نگرفت به صورت اینترنتی منتشر شد و به دلیل تکنیک و قدرت زبان استفاده شده دراین دفتر درخشید. پس از آن دو مجموعۀ شعر دیگر هم از احمدی منتشر شده است؛ «این روزهایم گلوست» و «سردم نبود». اما ششمین و آخرین مجموعۀ شعر او با نام «شدّت» را نشر «ناکجا» در پاریس، همین ماههای اخیر، به صورت الکترونیکی و کاغذی منتشر کرد. مهرداد قاسمفر در برنامه هفتگی مرورِ کتاب «نمای دور، نمای نزدیک» با پگاه احمدی درباره شعر و این دفتر اخیراو گفتوگو کرده است. #شدت
- معرفی کتاب و گفتوگو با امید کشتکار در تلویزیون صدای آمریکا
امید کشتکار، روزنامه نگار و طراح گرافیک نخستین رمانش را توسط نشر ناکجا در پاریس روانه بازار کرد؛ داستانی پیرامون سرگشتگی نسل دهه هشتاد. #یکنفرکهعضوپینکفلویدنبود












