آزاد کردن او از عذاب زندگی تنها دلیل من برای کشتن او است. قربانی من نوزادی که وسط تختخواب من لای پارچه های سفید دراز کشیده رو به سقف و با چشمان درشتش زل زده به لامپ لخت روشن آویزان برجستگی دستهایش که زیر ملافه روی سینه او لمیده اند و برجستگی جناق سینه اش پیدا .است من با پیرهنی خیس از عرق بالای سرش ایستاده میخواهم قبل از کشتن او یکبار برای اولین و آخرین مرتبه چهره اش را .ببوسم خم میشوم پنجه های دستم را دو طرف او می گذارم و صورتم را جلو میبرم تا لبهایم پیشانی شفاف نرمش را لمس کنند. او به من نگاه می.کند جلوتر میروم او تکانی به خود میدهد و دست هایش تند و فرز از لای آنهمه سفیدی بیرون کشیده میشوند با یک دشنه در آنها که هل داده میشود بسوی من و نوک تیز دشنه فرو میرود توی پیشانی ، بر نقطه میان دو ابرویم فریاد میکشم و در سرم پیانویی که در حال نواختن بود از پنجره به کوچه پرتاب می.شود مینالم از درد یا از وحشت بیدارم کن بیدارم کن اما پاسخی نیست و من هنوز داد میکشم لیلی بیدارم کن دستی به کمکم نمیآید خودم را میکشم بطرف لبه تخت و سرم را از آن بالا می اندازم پایین چون یاد گرفته ام که این راه سریع ترین راه بیدار کردن خود هنگام فرار از کابوس هاست
دانیال و پدرش
قاضی ربیحاوی
چهارفصل ایرانی
نمایشنامه
نشر بدون سانسور پندار
چاپ اول ۲۰۲۴