قسمت های زیبایی از کتاب
چه قدر آدم مرده اند ! چند صد هزار سال است که آدم ها می میرند . همه اش مرگ و مرگ و ... تمام هم نمی شوند .
در دنیا سهمگین تر از این چیزی نیست که آدم اعتراف کند مقصر است و خود را محکوم سازد . نه ، هر چه که پیش می آید بیاید اما مبادا که خود را محکوم بیابی . آدم که پیش خود سرافکنده باشد دیگر تمام شده است .
خاموش ننشستن تصمیمی دشوار نبود – کاری دشوار بود .
چیزهایی هست که هر چه هم که نخواهی شان ببینی باز می آیند ، باز سنگین و بی رحم می آیند و خود را روی تو می افکنند و گرد تو را می گیرند و توی چشم و جانت می روند و همه ی وجودت را پر می کنند و آن را می ربایند که دیگر تو نمی مانی ، که دیگر تو نمانده ای که آن ها را بخواهی یا نخواهی . آن ها تو را از خودت بیرون رانده اند و جایت را گرفته اند و خود تو شده اند . دیگر تو نیستی که درد را حس کنی . تو خود درد شده ای .
خوش باش که از نسلی هستی که حوادث بسیار می بیند و کارهای بسیار می کند و مثل سنگریزه های میان راه نیست که عادی باشد بلکه تکه سنگ بزرگی است که نشانه ی خم راه است و تو غنیمت بزرگی برده ای که از این نسل هستی اگر چه نسل آسوده ای نیست و کارش دشوار است .
آذر، ماه آخر پاییز: هفت داستان
نویسنده: ابراهیم گلستان
موضوع: ادبیات فارسی ، داستان کوتاه
ناشر: نشر بازتاب نگار
تاریخ نشر:1388
صفحات : 154
داستان کوتاه |