آلیس کنار خواهرش،لب آب، نشسته بود و حوصله اش داشت سر می رفت.خواهرش کتاب می خواند، او دزدکی نگاهی به آن انداخت، با خود فکر کرد:« آخه کتاب بدو ن عکس به چه درد می خوره؟» پس فکری به ذهنش رسید:«بلند شم چند تا گل مینا بچینم!» اما در همین لحظه ناگهان خرگوشی سفید با چشمان صورتی از نزدیکی او رد شد.داشت با خودش حرف می زد. آلیس اندیشید خیلی هم عجیب نیست که خرگوشی بگوید:«وای خدایا!خیلی دیر شد!»(بعد فکر کرد که بایستی تعجب می کرده،اما طبیعی به نظرش رسیده بود.) خرگوش ساعتی را از جلیقه اش در آورد، به آن نگاه کردو...
آلیس در سرزمین عجایب (مصور)
- نویسنده: لوییس کارولمترجم: الهام نیل چیانناشر: سپاسزبان اصلی: ادبیات انگلیسینوع جلد: گالینگورقطع: رحلیتاریخ انتشار: 140280 صفحهنوبت چاپ: 3






























































