بعضی از بچهها مثل هیولای رنگها هستند و از مدرسه رفتن میترسند. برای همین میخواهیم دستشان را بگیریم و با هم برویم توی دل کتاب «هیولای رنگ ها به مدرسه می رود» تا ببینیم مدرسه از دید یک هیولا چه شکلی است؛ راستش را بخواهید هیولای رنگها اولش که فهمید باید به مدرسه برود کلی ترسید. او فکر میکرد مدرسه جایی خطرناک و پر از حیوانات وحشی است که مدام دنبال آدم میکنند و میخواهند بچههای کوچولو را یک لقمهی چپ کنند. برای همین تصمیم گرفت عینک ضد موجودات فضایی، لیزِر و دفعکنندهی خفاش را هم توی کولهپشتیاش بگذارد. اما دوستش که دختر کوچولویی عاقل است به او گفت برای مدرسه رفتن اصلاً به این خرتوپرتها نیازی نیست و فقط باید دفتر و مداد و کتاب بردارد. اما از شما چه پنهان هیولای رنگها هنوز هم میترسد و گریه میکند. اصلاً اوضاع خوبی نیست. برای همین دختر کوچولو او را کشانکشان به مدرسه برد… تا اینکه… صبر کنید ببینم چرا توی صفحات آخر هیولا خوشحال است و دارد میخندد؟ نکند از مدرسه خوشش آمده و دوست دارد فردا هم به مدرسه برود؟ یعنی هیولاها هم دلشان برای مدرسه تنگ میشود؟
هیولای رنگ ها به مدرسه می رود
- نویسنده: آنایناسمترجم: سحر ترهندهناشر: فاطمیزبان اصلی: ادبیات اسپانیایینوع جلد: شومیزقطع: خشتیتاریخ انتشار: 140140 صفحهنوبت چاپ: 2عنوان اصلی: The Color Monster Goes to School






























































