داستان کتاب «جزیره ی پدربزرگ» درباره‌ی یک پسر کوچولو به نام کارن است که در نزدیکی خانه‌ی پدربزرگش زندگی می‌کند و اتفاقاً هر وقت دوست دارد می‌تواند به پدربزرگش سر بزند. اما یک روز که برای دیدن پدربزرگ رفته بود هرچه گشت، پدربزرگ را پیدا نکرد. اما وقتی دیگر کارن ناامید شده بود و می‌خواست برود، سروکله‌ی پدربزرگ پیدا شد. پدربزرگ کارن را با خودش به یک انباری برد که یک در بزرگ هم آنجا بود و با باز کردن آن در، آن‌ها خودشان را روی عرشه‌ی یک کشتی بزرگ دیدند. پدربزرگ ناخدای آن کشتی شد و آن‌ها را به یک جزیره شاد و سرسبز رساند. کارن و پدربزرگ در آن جزیره حسابی شاد بودند و لذت بردند. وقت رفتن اما پدربزرگ از کارن می‌‌خواهد که به تنهایی برگردد، چون پدربزرگ می‌خواهد در آن جزیره‌ی زیبا بماند و از کارن می‌خواهد که حسابی قوی باشد. کارن مسیر برگشت را که حالا تنهایی طولانی‌تر هم هست به سلامت برمی‌گردد. خانه‌ی پدربزرگ مثل همیشه است البته غیر از اینکه پدربزرگ آنجا نیست. اما انگار پدربزرگ حواسش به کارن هست… مسئله‌ی مرگ نزدیکان می‌تواند تأثیر مهمی بر کودک بگذارد. درک چنین مسئله‌ای برای کودک قطعاً بسیار سخت است. بنابراین در چنین مواقعی، یکی از مهم‌ترین مسائل، مراقبت کردن از کودکان است. ایجاد امنیت برای کودک در چنین فضایی بسیار مهم است. کتاب «جزیره ی پدربزرگ» به کودکانی که به‌تازگی یکی از نزدیکان خود را از دست داده‌اند، کمک می‌کند تا با احساس بهتر و امنیت بیشتری با موضوع کنار بیایند.