از جیب کت چارخانهای که پوشیده، یک بسته بیرون میآورد و میگذارد روی میز. روبان بنفش کمرنگ روی کاغذ کاهی. شراره جیغ کوتاهی میزند و دستش را به سمت هدیه میبرد، دستش را توی هوا میگیرد و فشار میدهد و فشار میدهد. گرما تا زیر پوست دستش نفوذ میکند. با دست شراره گره روبان را باز میکند و کاغذ کادو را پاره. بوی کاج برای یک لحظه میپیچد توی هوا و در فضای رستوران گم میشود. لرزش چیزی توی جیبش حواسش را پرت میکند. دست شراره را رها میکند و موبایل را میآورد بیرون، شراره دارد عطر را روی روسریاش امتحان میکند. پیام کوتاه را که باز میکند، دلش هری میریزد پایین، دارم دنیا را بالا میآورم. شاید هم دنیا مرا، درد دارم. نمیخواهد بمیرد. اما من میخواهم، چون تو میخواهی، بیا...
سبکترین مارلبروی هستی
نویسنده: نیلوفر عاکفیان
ناشر: نشر افراز
داستان کوتاه
چاپ اول: ۱۳۸۸
۶۴ صفحه






























































