در یکی از داستانهای این کتاب به نام «سواستپول» میخوانیم: روشنایی پریده رنگ بامدادی، تازه آسمان تیره رنگ و قیرگون تپههای «ساپن» را روشن میساخت. دریا نیز کمکم از لابهلای تاریکی شب بیرونمیآمد و انتظار تابش انوار طلایی رنگ خورشید را میکشید. مه کم رنگی که بر سطح دریا و زمینهای ساحلی گسترده شده بود رفته رفته زایل میگشت. باد سرد سحرگاهی میوزید و آثار طراوت و شادی زایدالوصفی را بر گونههای عابرین بر جای میگذاشت. از مسافتی دور زمزمه پیاپی امواج دریا که بر روی صخرههای سنگی ساحلی میلغزیدند به گوش میرسید و فقط غرش رعدآسای توپ کشتیها بود که گاهگاهی این سکوت و آرامش دلپذیر بامدادی را در هم میشکست. در قسمت شمالی بندر، جنب و جوش زیادی حکمفرما بود. دستههایی از سربازان در میان غرش توپها به سرعت در رفت و آمد بودند. در مقابل بارانداز سرباز مسلحی پاس میداد و دکتر بیمارستان نیز در این هنگام با سرعت به سوی محل کار خود در حرکت بود. یکی از سربازان صورت خود را در آب سرد شستشو داد و سپس در حالی که به محل اصلی خود بازمیگشت اورادی را زیر لب زمزمه مینمود و پیاپی علامت صلیب به روی سینهاش میکشید.
سواستپول و داستان های دیگر
- نویسنده: لئو تولستویمترجم: محمدعلی جمالزادهناشر: مصدقزبان اصلی: ادبیات روسینوع جلد: شومیزقطع: رقعیتاریخ انتشار: 1400272 صفحهنوبت چاپ: 4عنوان اصلی: The Sebastopol sketches




























































