در این داستان، کودکان لذت داشتن یک حیوان خانگی و البته مسئولیت‌پذیری و دشواری‌های این انتخاب را تجربه می‌کنند. چند وقتی می‌شود که کلارک کوسه دلش حیوان خانگی می‌خواهد. اما چه حیوانی را انتخاب کند؟ وقتی‌که همراه با مادرش برای انتخاب حیوان خانگی می‌رود، اول کمی گیج می‌شود. به نظر کلارک، بعضی از حیوانات خیلی حوصله‌سربر و خسته‌کننده‌اند. اما بعضی از آن‌ها زیادی عجیب‌وغریب‌اند؛ مثل اسب‌های دریایی. تازه مارماهی‌ها هم زیادی شوکه‌کننده هستند؛ چون از خودشان برق ساطع می‌کنند! این‌طوری می‌شود که کلارک مجبور می‌شود بین حیوانات گوناگون کلی بگردد. اما خوشبختانه در نهایت، حیوان خانگی مورد نظرش را پیدا می‌کند: یک سگ‌ماهی دوست‌داشتنی با قلاده‌ای به گردن که آماده است به خانه بیاید. قبل از رفتن به خانه، مامان حسابی با کلارک صحبت می‌کند. درباره‌ی اینکه باید مسئولیت‌پذیر باشد، به حیوانش غذا بدهد و او را به گردش ببرد. کلارک کوسه هم به مامانش قول قولِ قول می‌دهد که تمام این کارها را انجام دهد. به نظر شما، او روی قول‌هایش باقی می‌ماند یا ممکن است آن‌ها را فراموش کند؟