ارسلان، بابک و برفی در فضای بازی جلوی ایستگاه مترو مشغول هنرنمایی هستند. ارسلان تنبک میزند و برفی آواز قشنگی را با لهجهی خودش میخواند. بابک دست میزند. در دور آخر ترانه، ارسلان به او اشاره میکند که از مردم پول بگیرد. بابک خجالت میکشد اما مردم خودشان پولها را جمع کرده به دست بابک میدهند. برفی آخر ترانه را یکباره با زبان خاصی میخواند که در عین ناشناخته بودن بسیار جالب و دلانگیز است و باعث تشویق بیشتر مردم میشود. بابک تعجب میکند، برفی از تشویق مردم لذت میبرد و از ته دل لبخند میزند...
برفی
نویسنده: شعله نیک روش
ناشر: نشر افراز
فیلمنامه
چاپ اول: ۱۳۸۹
۸۰ صفحه