یک دل و این همه غم آیا این عشق بود؟ عادت که نمیتوانست این قدر طولانی باقی بماند احساس میکردم عاشق شده ام ظاهراً دلم را در خانه ی کارون جا گذاشته بودم من رمانتیک که در رؤیاهایم می خواستم عشقم هر روز یک شاخه گل بهم هدیه دهد عاشق کسی شده بودم که حتی یک بار هم به من یک شاخه گل هدیه نداده بود اصلا چطور با این افکار رمانتیکم عاشقش شده بودم؟ آن هم عاشق کسی که به جای درخواست اینکه ترو و بمون با من سرسنگین شده و قهر کرده بود در آخر رابطه مان هم این من بودم که سعی داشتم این دوستی را حفظ کنم نه کارون این من بودم که برایش لقمه می گرفتم و همراهش میگذاشتم که گرسنه نماند این من بودم که وقتی خوابش نمی برد نوازشش میکردم تا خوابش ببرد. این من محافظه کار بودم که شبگردی هایش را میدیدم و هیچ وقت بهش تشر نمیزدم حتی زمانی که نیمه شب و برای اولین بار در چارچوب اتاق خوابم دیده بودمش و ترسیده بودم دم نزدم و بلند شدم و
برایش موسیقی گذاشتم و آرامش کردم
:گفتم اونم عاشق تو بود؟
گفت: «می شد. مطمئنم.»
گفتم خب ازش بپرس ببین چی میگه.
گفت: «حالا میگه هیچ وقت به جز دوستی ساده و همکاری فکر دیگه ای نسبت به
من نداشته ولی من وقتی نصف شرکتم رو به اسمش میکردم حتما قبول می کرد.
گفتم: «به نظرت آدم پولکی ایه؟ گفت اون باید زن من میشد مامانم عاشقشه خودم هم عاشقشم. مادرامون پنجاه ساله دوستای صمیمیان تو از کجا اومدی یه دفعه وسط زندگی من؟ بهتره پات رو
از زندگی ما بکشی کنار
گفتم درسته که در مورد زن من این طوری حرف بزنی؟ اون حق طلاق داره اگه از
تو خوشش می اومد راحت طلاق میگرفت و زنت میشد پس تو رو دوست نداره
گفت : من با مادرم میرم خونه ی مادر بزرگش و اون رو خواستگاری میکنم
دیگر عصبانی شده بودم سرش داد زدم تو میری خواستگاری زن من؟ حالیت
هست چی میگی؟ چطوری این رو برای خودت توجیه میکنی؟
عاشقانه های نخبگان
اثر فریده عرب زاده