مجموعهی ۱۲ نمایشنامه از «آرام محضری»
هر یک از نمایشنامهها را میتوانید به صورت جداگانه سفارش دهید.
نمایشنامه مینیمال (۱): سگ نگهبان و درختی در باغ:
«نمیدونم چرا فعل چرخیدن رو استفاده کردم. ولی به نظرم طبیعیه... چون سگ با یه طناب به درخت بسته شده بوده و حول یه محور، فقط میتونسته بچرخه... اصلا به نظرم، فعل زندگی کردن، در واقع همون دور یه محور چرخیدنه... همه ما داریم دور خودمون میگردیم. فقط شعاعش فرق میکنه... اما به هر حال، محدوده»
نمایشنامه مینیمال (۲): مراوده جنازهها
««ارباب» به سمت یکی از تابلوهای روی دیوار میرود و مقابل آن میایستد. تابلو؛ صحنه نبرد میان دو ارتش است.
ارباب: صحنه جنگ، فقط توی تابلوها باشکوهه. وقتی که به تاریخچه و دلایل به وجود آومدنشون پی میبری، به نظرت خیلی حقیرانه و احمقانه میان... کاشکی جنگجوها به دلایل منطقی میجنگیدن... اون وقت نقاشا مجبور بودن از نبردای خیالی نقاشی کنن.
پیشکار:...اما آقا، این رسم رو خود شما اربابا به وجود آوردین... حتما برایش دلیل داشتین.
ارباب: (به «پیشکار» نزدیک میشود) راست میگی، اما دلایل عوض میشن.
پیشکار:... و ما رعیتها، همچنان باید به اون رسوم احترام بذاریم.»
نمایشنامه مینیمال (۴): چه کسی شلیک کرد؟
«توماس: خوب منم عین توام...منم طرف کسی نیستم... فقط یه عکاس خبریام، همین...! این شغل لعنتیمه... باید خرج زن و بچهام رو بدم... نمیخواستم قبول کنم اما مجبورم کردن...
کارم در خطر بود... منو با چندرغاز حق مأموریت زورکی فرستادن اینجا، وسط این مهلکه... گور بابای همهشون!
سرباز (متیو)، ناگهان به سرعت اسلحهاش را برمیدارد و به سمت «توماس» نشانه میگیرد.
متیو: داری به کی فحش میدی؟
توماس: (با دستپاچگی و استیصال) به خدا با شما نبودم... به اون بیناموسای توی اداره بودم.
متیو: کجا؟
توماس: رئیسای خودم توی خبرگزاری.
متیو: رئیسا؟
توماس: آره، به رئیسا باید فحش داد!
سرباز (متیو)، پس از مکثی کوتاه؛ اسلحهاش را دوباره به دیواره گودال تکیه میدهد.»
نمایشنامه مینیمال (۵): عشق به دیکتاتورها کمک نمیکند
«صدای مارتا: (از بلندگو) : نمیتونم.
خوزه: با من بیا...
خوزه: بیا از اینجا بریم بیرون... همه چیزو درست میکنم.
صدای مارتا: (از بلندگو) : گفتم که، نمیتونم باهات بیام...
دیگه بین ما، خیلی فاصلهست.
خوزه: میدونم چرا با پدرت اینجایین... میخواهم نجاتتون بدم.
صدای مارتا: (از بلندگو) : ما اومدیم اینجا شام بخوریم، فقط همین.
خوزه: با من بیا، بذار نجاتتون بدم.
صدای مارتا: (از بلندگو) دو سال پیش هم میگفتی میخوای مردمو نجات بدی... نتیجهاش رو ببین.
خوزه: (دستش را جلو میآورد) دستتو بده به من... همه چیز رو عوض میکنم... من حالا خیلی عوض شدم.
صحنه تاریک میشود و صدای شلیک سه گلوله، شنیده میشود.»
نمایشنامه مینیمال (۶) جایی میان دو سرزمین:
«جمیل: قراره موقتا اینجا باشیم... من و «حنانه» خیلی سخت نمیگیریم... یه گوشه وسایلمونو میذاریم... شبا هم یه کناری میخوابیم... فکر کنم همین چند روزه بتونیم از اینجا بریم.
شهران: اسمشه که موقته، ما الان نه ماهه که اینجاییم...! توی کمپ، آدمایی هستن که بیشتر از یه ساله اینجان... تا چند وقت دیگه، همین جا یه قبرستون هم واسمون درست میکنن... فقط شیش نفر، توی این مدت مردن!...
فؤاد: (به «آمنه» نگاه میکند) یا شاید هم باید یه اداره ثبت احوال اینجا درست کنن واسه اونایی که ازدواج میکنن و بچهدار میشن.
حنانه: (رو به «جمیل») میبینی...! بهت که گفتم: از اینجا راحت نمیشه بیرون رفت.
جمیل: (رو به «حنانه») شرایط ما فرق میکنه.»
نمایشنامه مینیمال (۷): من قربانی زیباییام شدم:
«زن سیاهپوش: دوستم داشت؟... واقعا فکر میکنی دوستم داشت؟
زن سفیدپوش: آره، دوستت داشت.
زن سیاهپوش: پس تو هم جزو همه اون احمقایی هستی که اشتباه فکر میکنن «رت باتلر» اسکارلت رو دوست داشت!
زن سفیدپوش: اوه، خدای من!
زن سیاهپوش: (انگار در رویای عمیقی فرو رفته است) من برای اون هیچی نبودم، جز به رویای شخصی... اون با زیبایی من، با غرور من، با سرخوشی من و با بیتوجهی که به من میشد، برای خودش داشت تاریخ درست میکرد. (مکثی میکند) میدونم که تو اینا رو نمیفهمی.»
نمایشنامه مینیمال (۸): بر فراز ابرهای آن پایین:
«رحمان: میدونی! فکر میکنم مشکل بشر از اونجایی شروع شد که اولین نفر تصمیم گرفت به تجارت نمک و ادویهجات بپردازه... از اونجا بود که آدما متوجه شدن همه چیز میتونه طعم و مزه بهتری داشته باشه... بعد شروع کردن به مثلا خوشمزهتر کردن زندگیشون و در ادامه، تلخمزهترین موجودات کره زمین؛ بیشتر و بیشتر شدیم. (کمی فکر میکند) میبینی این بالا چه حرفای مهمی به ذهنم میرسه؟ (کمی مکث میکند) چی دارم میگم، تو الان داری میپزی.»
نمایشنامه مینیمال (۹): دیگران و ماجرای عاشقانه آیدا:
«علیرضا: ببین «خسرو» خودتم میدونی که این راهش نیست... الان عصبانی هستی... اگه مهلت بدی بگذره، بعد آروم میشه و زندگی ادامه پیدا میکنه... مگه این زندگی چه ارزشی داره؟... ما، سرد و گرم چشیدهایم، چی شد؟... همهاش تموم شد...! اینم تموم میشه...! یادته؛ یه روزایی خیال میکردیم همه زندگی، توی او ن محله خلاصه میشه اما حالا که بهش فکر میکنیم، میبینیم هیچ چیز او محله اونقدرها هم مهم نبود...! بچگیمون، انقلاب، جنگ، تیر، ترقه، بمباران... یادته؟ برای اتوبوس سوار شدن هم پول بلیط نداشتیم... کدومش الان اهمیت داره؟
«خسرو»، از روی صدلی بلند میشود و کلت را در کمرش میگذارد.
خسرو: ...اما اینطوریام نیست...!
یه چیزایی همیشه با آدمه.»
نمایشنامه مینیمال (۱۰): آنچه به آتش کشیده خواهد شد:
«استفان: لازمه برای هدفی که داری براش آماده میشی، هر کاری که به نظرت درست نمیآد رو هم انجام بدی.
مورگان: ... اما من فکر میکردم قراره هر کاری که به نظرم درست میآد رو انجام بدم!
استفان: اون وقتیه که توی یه ساختار درست و برای خدمت به اون ساختار داری اقدامی میکنی... اما کار ما شکستن این ساختارهاست. ما ساختارهای خودمونو درست میکنیم... میفهمی که؟»
نمایشنامه مینیمال (۱۱): مردی روی کاناپه:
«انسان امروز، میان مرزهای سرمایهداری و هر آنچه تولید میکند اعم از کالا، هنر، سرگرمی، رسانه و ... بیش از همیشه به حاشیه رانده شده است؛ اما این انسان تنها و انقیادیافته، گاهی تلاش میکند با شکستن تصاویر قابهای دنیا (مثلا) مدرن، مرکزیت ازدسترفتهاش را بازیابد.
«مردی روی کاناپه» حدیث نفس انسانی است که میکوشد تا بر دوگانهی «خویشتن حقیقی» و «خویشتن در حال مصرفشدن» فایق آید...»
نمایشنامه مینیمال (۱۳): بومرنگ دیپلماسی:
«پوشش تو خیلی حداکثریه و پوشش اون خیلی حداقلی، درحالیکه دستگاه دیپلماسی ما براساس یک نگاه جامع، فراگیر، میانه و البته بادرنظر داشتن حداقلها و حداکثرها بنا شده.»
نمایشنامه مینیمال (۱۴): نوری که هست:
«چشمان عاشق، زیبایی را میآفریند.»
میانگین امتیازات:
(0 رایدهنده)
جملات منتخب
Keep your visitors in the know. Want to make this content your own? Just add your images, text and link
Keep your visitors in the know. Want to make this content your own? Just add your images, text and links, or connect to data from your collection.
Keep your visitors in the know. Want to make this content your own? Just add your images, text and links, or connect to data from your collection.
Keep your visitors in the know. Want to make this content your own? Just add your images, text and links, or connect to data from your collection.
Heading 6
محمد چرمشیر
نمایشنامهنویس
متولد 1339
یادداشتها
نظرات کاربران
هنوز نظری ثبت نشده است.
نام کاربر
متن نظر متن نظر متن نظر متن نظر متن نظر متن نظر متن نظر متن نظر متن نظر متن نظر متن نظر متن نظر متن نظر متن نظر متن نظر متن نظر متن نظر متن نظر متن نظر متن نظر متن نظر متن نظر
Sept. 23, 2023 at 11am
Botany in The Developing World
Avenir Light is a clean and stylish font favored by designers. It's easy on the eyes and a great go to font for titles, paragraphs & more.
Sept. 23, 2023 at 11am
امتیاز شما به این محصول
برای ثبت نظر خود، لطفا وارد یا عضو شوید.